Part 69,70

99 8 0
                                    

(دهه ۹۰ سال ۱۹۹۲ اسکای و اسکورپیوس )
پیو: عزیزم؟ من اومدمممم
اس: سلام ، شاگرد دارم عزیزم. تو استراحت کن تا درسم تموم شه.
پیو: اوه معذرت میخام.
پیو سعی کرد سکوت کنه و رفت تو پذیرایی. اسکای و شاگردش تو اتاق تمرین میکردن.
اس: پس این اسمش اس عه (s). مثل اسکای.
-اس..اس...اسکای ...د..د...درسته
اس: آفرین ویکتوره عزیزم. راستی لکنتت خیلی بهتر شده حتما تمرینایی که عمو اسکورپیوس بهت یاد دادو انجام بده .برای امروز کافیه. بهتره قبل از تاریکی برگردی پیشه مامانت. فردا همو میبینیم.
-ب..ب..باشه .خ...خ...خانم معلم
اسکای رو صورت پسر کوچولو دست کشید و کتشو تنش کرد و شالگردنو دور گردنش پیچید.
اس: سریع برو خونه هوا سرده. سرما نخوری عزیزم. راستی از مادرت بابت شیرینی ها تشکر کن.
-م...م...ممنون. خ..خ...خداحافظ
اس: خداحافظ عزیزم.
پسر کوچولو تا در رفت و برای پیو دست تکون داد و اونم با مهربونی براش دست تکون داد و خداحافظی کردن.
پیو: خسته نباشی عزیزم.
اس: توام همینطور لاو.
پیو:میبخشید که تو ام کار میکنی. من شرمندتم
اس: این حرفا چیه؟ من معلمی رو دوست دارم. در ضمن ویکتور و مادرش همسایه های دوست داشتنی ای هستن. حالا اینارو ول کن تعریف کن امروز سره کار چطور بود الیور پیر هنوز‌ زندست؟
پیو: هوف حتی تصورشم سخته. خیلی حرف میزنه نمیدونم یه پیرمرد ۸۹ ساله چطوری اینقدر انرژی داره. خوبیش اینکه حقوقمو گرفتم.
اس: وای چه عالی. دانشگاه چطور بود؟ امروز چیزه جدیدی یاد گرفتی آقای دکتر؟
اسکای با شوخی اومد رو پای اسکورپیوس نشست و دستاشو دور گردنش حلقه کرد.
پیو: امروز استاد راجب قلب درس داد. بدن ماگلا واقعا پیچیدست.
اس: اوهوم. چیا یاد گرفتی حالا؟
پیو: هیچی بحثش طولانیه . اول راجب کلیات قلب توضیح داد و بعد وارد بحث جنین شد که قلبش چه اندازست کی شروع به تپیدن میکنه یا کی قلبش تشکیل میشه و اینا. هوف خسته کننده بود.
اس:حالا کی قلبشون شروع به تپیدن میکنه؟
پیو: از هفته ی دوازدهم میشه به وضوح صداشو شنید.
اس: پس زیاد با شنیدنه صداش فاصله نداریم.
پیو: چی؟
اس: گفتم به زودی میتونی صداشو بشنوی.
پیو: منظورت چیه؟
اسکای خندید و دستشو رو شکمش کشید
پیو: تو...تو حامله ای؟
اسکای لبخند دندون نمایی به پیو زد و سرشو تکون داد
پیو: اوه مای گاد. من دارم پدر میشم؟
اس: داریم بچه دار میشیم . باورت میشه؟
پیو اسکایو تو بغلش بلند کرد و تو هوا چرخوند.
پیو: تو جدی ای؟ یعنی الان واقعا جدی ای؟ من دارم پدر میشم؟
اس: داری پدر میشی لاو
پیو: اوه مای گاد. خدایا مرسی. مرسی بابت این نعمت.
رو زانوهاش خم شد و شکمه اسکایو بوسید.
پیو: خدایا ممنونم بابت این عشق و خوشبختی. اسکای ازت ممنونم.
اسکای انگشتاشو تو موهای پیو فرو کرد و نوازشش کرد.
اس: این بچه ثمره ی عشقه ماست. دور از هرگونه جنگ و بدی ای بزرگ میشه و با ما خوشبخت میشه.
پیو: باباش قربونش بشه. کوچولوی من. تو بعده مامانت همه ی زندگیه منی. وای کی به دنیا میای من انگشتای کوچولوتو هام هام کنم؟
اسکای به این طرز رفتار اسکورپیوس و ذوقه تو حرفاش خندید.
پیو: امشب دوست داری غذا چی درست کنم؟
اس: درست کنی؟ میخای آشپزی کنی؟
پیو: خانمم حاملست. نباید دست به سیاه و سفید بزنه.
اس: پیو حاملم ناقص که نشدم
پیو: قربون خودتو ناقصیات بشم. قربون اون نگاهه خوشگلت بشم. اصلا از وقتی اومدم خونه از صورتت نور میتابه .
اس: پیوووو، بس کن داری خجالت زدم میکنی.
پیو: چشم. اصلا هرچی شما بگی. حالا چی دوست داری درست کنم؟
اس: عزیزم تو خسته ای. کل روزو سره کار بودی من خودم یه چیزی درست میکنم.
پیو: نه خیرم. تو فقط بشین دستور بده منم اطاعت کنم.
اسکای خندید و رفت تو اشپزخونه تا باهم شامو آماده کنن. اون خوشحال و خوشبخت بود. تنها کسی که تماما از زندگیش راضی بود اسکای و اسکورپیوس بودن. اونا یه زندگی مشترک عالیو شروع کردن و زود تونستن بین ماگلا جا بیوفتن. اسکای به عنوان دبیر تو مدرسه ی روستا کار میکرد و پیو تو خونه ی سالمندان. پیو دانشجوی رشته ی پزشکی بود و قرار بود یک دکتر  بشه. همه چیز عالی بود و اونا احساس خوشبختی میکردن. این چیزی بود که لایقش بودن. پس به دستش آوردن.

Darker of darkest Where stories live. Discover now