Part 59-60

151 12 2
                                    

(سال ۱۹۹۰ کلبه هاگرید)
هرماینی خودشو به کلبه ی هاگرید رسوند و دختراشو در آغوش گرفت. چند دقیقه ای گذشت تا پیو شروع به حرف زدن کرد.
پیو: خاله هرماینی میدونم الان زمان مناسبی نیست اما باید سریعتر به فکر باشیم
هرما: باشه پیو، برام تعریف کن موضوع از چه قراره
پیو همه چیزو برای هرماینی گفت و اون بعد از یه سکوت طولانی شروع به حرف زدن کرد.
هرما: پس یعنی مبدا فیلیپ بلک برادر نارسیساست. اگر اون پیشنهاد جان پیچ هارو نده ولدمورت این نقشه رو هرگز عملی نمیکنه.
پیو: کاملا درسته.
هرما: پس ما باید به سال ۱۹۸۰ برگردیم و این ارتباط رو قطع کنیم.
پیو: درسته.
هرما: منتها یه سوالی برام مطرحه.
پیو: خب؟
هرما: اگر فیلیپ مبدا بوده پس چرا تام تو ۲۰ سالگی تصمیم میگیره انتقام بگیره؟ چرا زودتر اینکارو نکرده؟
پیو: منظورتو متوجه نمیشم
آنابل جلو اومد و ادامه داد.
آنا : منظورش اینکه اگر قصد داشت انتقام بگیره کلی سال وقت داشته.
پیو: خب؟
اس: این یعنی مبدا درست نیست. فیلیپ شروع کننده ی این چرخه نبوده فقط شروع کننده ی انتقام بوده.
اسکای از تو تخت گفت و پیو به فکر فرو رفت. درست میگفت. اگر تام میخواسته انتقام بگیره تصمیمه یکی دو روزش نبوده بلکه سال ها برای این موضوع برنامه ریزی کرده. پس مبدا فیلیپ بلک نیست
هرما: مبدا اصلی روزیه که دامبلدور تامو از سنت دیاگون برده. جدا شدنش از جولیان باعث این خشم شده.
پیو: هولی فاک.
پیو تازه متوجه اصل داستان شده بود پس کنار اسکای رو تخت نشست.
هرما: اینطور که مشخص شد تام فقط نیاز به یه معلم خوب داشته تا به ولدمورت تبدیل نشه.
اس: میخای چی بگی؟
هرما: میخام بگم تنها کسی که از این جریانات با خبره ماییم و فقط کسی از جمع ما میتونه آموزگار خوبی برای تام باشه.
آنا : منظورت چیه؟ میخای برگردی به عقب تا تامو تربیت کنی؟ اما این ممکنه سال ها طول بکشه. ما اینطوری دیگه نمیتونیم به زمان خودمون برگردیم
هرما: وقتی وارد این بازی میشدم میدونستم باید تا اخرش برم. حالا هممون درگیر شدیم و باید انجامش بدیم.
پیو:خاله هرماینی میدونم چقدر برای درست کردن این موضوع مسر هستین این از فداکاریتون برای من و خانوادم معلومه
هرماینی لبخند میزنه یجورایی با شنیدن این جمله از پیو احساس رضایت میکنه اما اسکای با تعجب نگاهشون میکنه چون نمیدونه راجب چی صحبت میکنن
اس:موضوع چیه؟چه فداکاری ای؟
پیو:من جادو زادم و میتونم بدون هیچ اسپلی تو زمان سفر کنم اما اون بخاطر اینکه جونم به خطر نیوفته و خانوادمو از دست ندم از قدرتم استفاده نکرد
اس:این حقیقت داره؟
رو به هرماینی میپرسه و اون سرشو به مثبت تکون میده اسکای لبخند میزنه اما سریع بحثو عوض میکنه تا جو سنگین تر نشه
اس:من هنوز زخمی ام. نمیتونم باهاتون بیام.
هرماینی نگاهی به اسکورپیوس کرد و بعد به اسکای.
هرما: تو با ما نمیای اسکای .
اس: چی؟ میخای تنهام بزاری؟
هرما: قول میدم برگردم اسکای. اما الان یک دنیا منتظر تصمیم ماست. ازت میخام پیش اسکورپیوس تو همین زمان بمونی. اگر موفق بشیم و بتونیم تامو اصلاح کنیم قول میدم همه چیز به حالت قبل برمیگرده و ما دوباره یه خانواده میشیم.
هرماینی با بغض رو به دخترش گفت و باعث شد اسکای هم بغض کنه.
هرما: پیو؟ تو از اسکای مراقبت میکنی؟ میتونم این مسئولیتو به تو بسپارم؟
پیو: با کمال میل. ناامیدتون نمیکنم.
هرما: خوبه. پس ما باید بریم.
هرماینی بلند شد و گونه ی اسکای رو بوسید
هرما: ازت میخام قوی باشیو هیچوقت یادت نره کی هستی. تو دختره منی اسکای. یه روزی برمیگردم و ما دوباره یه خانواده میشیم.
اسکای گریه میکرد و دست مادرشو که رو صورتش بود بوسید. هرماینی عقب رفت و دست انابلو گرفت
آنا: دوست دارم اسکای. امیدوارم بازم ببینمت. نصف وجودم همیشه پیشه تو میمونه.
اس: منم دوست دارم آنابل. مواظب خودت باش.
آنابل و هرماینی عقب عقب رفتن و در چشم به هم زدنی غیب شدن.
اس: اوه گاد
اسکای با گریه گفت و خودشو تو بغل اسکورپیوس جا داد.
اس: من خانوادمو از دست دادم.
پیو: متاسفم لاو. من سعی میکنم جاشونو پر کنم.
پیو اسکای رو سفت بغل کرد و سعی کرد آرومش کنه.

(هرماینی و آنابل ۱۹۸۰)
مادر و دختر روی زمین فرود اومدن. آنابل کمی احساس ضعف کردن و برای تازه کردنه نفس رو زمین نشست.
هرما: تو خوبی؟
آنا: خوبم..خوبم...ما چرا تو سال ۱۹۸۰ ایم؟
هرما: نمیتونم بهت فشار بیارم و با سرعت در زمان سفر کنیم. اینطوری بدنت تحلیل میره و نمیتونی از قدرت هات استفاده کنی. درست مثله الان که حالت خوب نیست
آنا: من خوبم مامان
هرما: به من دروغ نگو ، من مادرتم اینارو میفهمم
آنا: حالا کجا فرود اومدیم؟ باید کجا بریم؟
هرما: یه مدت این حوالی میمونیم. منم باید به یه کاری برسم ولی اول باید یه جای امن برای موندنه تو پیدا کنم.
آنا: میخای چیکار کنی؟
هرما: باید فلیپو نجات بدم. ما چندروزی باید اینجا بمونیم تا تو حالت بهتر شه و بتونی در زمان سفر کنی من در همین حین سعی میکنم فلیپو نجات بدم.
آنا : اما چطوری؟
هرما: با این
هرماینی یه معجون جلوی آنابل گرفت و اون بهش خیره شد.
آنا: این چیه؟
هرما: وقتی داشتیم به گذشته میومدیم اینو با خودم آوردم. کاربردش اینکه نمیزاره بمیری. بهت یه روح دوم میده.
آنا: از کجا آوردیش؟
هرماینی لبخند تلخی به یاده اسکای زد( منظور دخترش نیست اسکایه فصل یکه)  و ادامه داد
هرما: از یه دوست یاد گرفتم که دیگه بینه ما نیست. خیلی خب بلند شو باید ببرمت به یه جای امن.
هرماینی زیر بغل انابلو گرفت و بلندش کرد و راه افتادن. بعد از کمی گشتن یه مسافرخونه پیدا کردن و اونجا ساکن شدن.
هرما: من باید برم . مواظب خودت باش.
آنا: اگه برنگشتی چی؟
هرما: برمیگردم
آنا: مامان لطفا...اگر برنگشتی چی؟
آنابل با نگرانی پرسید و هرماینی کنارش نشست و صورتشو نوازش کرد
هرما: متوجه نگرانیت هستم دخترم. اما حرفایی که به خاهرت زدمو به توام میزنم. باید قوی باشی چون دختره منی. حتی اگر یک درصد برنگشتم تو باید به عقب بری و تام ریدل رو اصلاح کنی.
آنا: من ترسیدم مامان
هرماینی انابلو در آغوش گرفت
هرما: منم همینطور. اما زندگی تمام عزیزانمون به اقدامات ما وابسته ست. باید کاری کنیم که سربلند باشن.
هرماینی سره آنابل رو بوسید و از کنارش بلند شد.
هرما: زود برمیگردم. در نبودم استراحت کن
هرماینی گفت و ب سمت عمارت بلک ها حرکت کرد. وقتی به عمارت رسید در زد و خدمتکار درو باز کرد.
-بفرمایید.
هرما: سلام روز بخیر ، هرماینی گرینجر هستم معلم  دوشیزه بلک.
خدمتکار به لباسای هرماینی نگاه کرد و چند لحظه ای سکوت کرد.
هرما: بابت سرو وضعم عذر میخوام تازه از سفر رسیدم. مستر بلک هستن؟
-خیر ارباب تو سفرن. خانم خونه هستن.
هرما: اگر امکانش هست میخواستم ببینمشون.
-بفرمایید
خدمتکار هرماینی رو به داخل هدایت کرد و به اتاق شارلوت نامادریه نارسیسا برد.
-خانم؟ مهمان دارید
خدمتکار به در زد و صدایی نازک جواب داد
ش: بیا تو
خدمتکار درو برای هرماینی باز کرد و اون وارد اتاق شد. زنی جوان و زیبا با موهای بلوند و چشمای درخشانه زمردی به هرماینی خیره شد.
ش: امرتون؟
هرما: سلام. گرینجر هستم. معلمه نارسیسا.
ش: اوه پس بالاخره تشریف آوردید . پدر مقدس مچکرم که منو نجات دادی.
شارلوت گفت و هرماینی رو دعوت کرد رو صندلی بشینه، حتی خودشم متوجه نشد که چطوری نقشش جواب داده.
ش: باید راجبه تربیته این بچه حرف بزنیم. اون واقعا سرکشو پرخاشگره.
هرما: درسته. من کی میتونم آموزشو شروع کنم؟
ش: هرچه سریعتر بهتر. باید یاد بگیره چطور یک خانم با شخصیت باشه تا در آینده همسری لایق براش پیدا شه.
هرماینی سری تکون داد و با راهنمایی شارلوت به اتاق نارسیسا رفتن


لطفا یکی قانعم کنه بجای فف آپ کردن بشینم درس بخونم چون امتحان دارم 😂🤌🏻 با شروع شدن ترم جدید احتمالا دیر به دیر آپ کنم

Darker of darkest Where stories live. Discover now