Part 85-86

99 6 7
                                    

رون و هرماینی جوان و هری و دراکو به جنگل رفته بودن تا بگردن و بزرگترا رو تو خونه تنها گذاشتن. برای اولین بار در تاریخ این بچه ها بودن که برای تنها گذاشتن بزرگترا نگران بودن البته منظورم از بچه ها شخص «هرماینی کوچک» و «رون ویزلی نوجوان» بود وگرنه به صورت واضح مشخص بود که هری و دراکو کوچک ترین اهمیتی به دراماهای زندگی دوستشون نداشتن البته اینکه هیچ ایده ای نداشتن که دوستشون در واقع فرزند پسرشونه هم بی تاثیر نبود
ر:این جنگل چقدر قشنگه
رون درحالی که با ارامش کنار هرماینی قدم میزد گفت و با چشمای ابی و پر واضحا عاشقش به دختر رویاهاش نگاه کرد
هر:مامانم عاشقشه بخاطر همینه که هیچوقت اینجارو ترک نکرد معتقده آرامشی که اینجا داره هیجا پیدا نمیشه
د:درست فکر میکنه اخه جنگلو ببین آبشارو ببین اینجا شکل چشمای هریه شبیه بهشت میمونه
چیزی که در دنیای امروزی دراکو مالفوی عوض شده بود باعث میشد اون عواطفشو به زبون بیاره و هرچیزی که قلبش حس میکردو بدون خجالت و غرور کاذب مطرح کنه چون تو دنیای اونا جنگی رخ نداده بود که همشونو مجبور به رعایت کردن استفاده از برخی کلمات بکنه یا در دنیای فعلی اونا ولدمورتی وجود نداشت که عزت نفسشو ازش گرفته باشه و خانوادشو به اسارت گرفته باشه تا مجبور باشه مدیریت بحران کنه.اونا خوشبخت بودن و در کمال ارامش و صداقت و در جایگاه یک‌ نوجوان به زندگیشون ادامه میدادن
ر:توام که همه چیو ربط میدی به هری، مرد حسابی تو جنگلیم میدونم رطوبت و هوای نابش هورمونای همیشه فعالتو قلقلک داده ولی تروخدا بزارین همین یه نقطه از کره زمین از لیست مکان های پر هیجانه سکسیتون دور بمونه
هری خندیدو دستشو دور گردن دراکو انداخت که بعد از شنیدن جمله رون گونه هاش به قرمزی خون شده بود و از خجالت روش نمیشد تو صورت هیچکدومشون نگاه کنه و تو بغلش کشیدشو گونشو بوسید
ه:کمتر برای ددی دلبری کن
دراکو همراهش خندیدو دستشو نوازش کرد شاید تنها چیزی که باعث میشد سوختن گونه هاشو تحمل کنه مهر و توجه هری بود
هر:شما دوتا حتی از منو رونم چندش ترین
ر:ببخشید؟؟چی شنیدم؟؟؟ ما فقط رومانتیکیم
هر:اوه تو رومانتیکی من نیستم من فقط نرمالم
ر:خلاصه یکی باید رومانتیک باشه تا بوسه به سکس ختم شه
رون نیشخند زن و ابروهاشو چندین بار بالا انداخت
ه:پس کیسره خوبی نیستی که هنوز نتونستی به اون مرحله برسی
هری گفت و دراکو با ارنج به پهلوش زد تا هرماینیو خجالت زده نکنه هرچند که دختر مو استخوانی همراه بقیه به شوخی هری میخندید یعنی همه خندیدن البته به جز رون که با اخم غلیظی نگاهش میکرد.
ر:خب این ایده ی هرمانیه اون معتقده باید تا ازدواجمون صبر کنیم وگرنه من بلدم از دمو دستگاهم استفاده کنم
رون با دلخوری دستاشو بهم گره زد و لباشو مچاله کرد
د:با دیدی که از تو دارم بهتره سریعتر ازدواج کنی تا منفجر نشدی
دراکو گفت و هری از شکمشو گرفت و رو زمین افتاد
ه:وای..پاره شدم
ر:اصنم اینطوری که شما میگین نیست من خیلیم خود دارم
د:اوه اره این منم که صبر میکنم تا هم اتاقیم بخوابه تا شورت دوست دخترمو بو کنم و جق بزنم
رون از خجالت قرمز شد و وقتی به سمت هرماینی برگشت که با تعجب نگاهش میکرد بیشتر قرمز شد
هر:پس تو لباس زیرامو میدزدی؟ودف رون؟واقعا منحرف شدی
ه:لطفا..لطفا..نمیتونم نفس بکشم
هری از خنده بنفش شده بود و کم مونده بود خفه شه
ر:قرار بود دراکو خواب باشه
با غضب به دراکو نگاه کرد و اون شونه هاشو بالا انداخت
د: تقصیره من نیست که کلاه گروهبندی منو گریفیندور انداخت تا باهات هم اتاقی بشم
ه:هنوزم معتقدم تو باید تو گروهه من میوفتادی وای اگه هم اتاقیم میشدیم
هری با نیشخند‌ به دراکو نگاه کرد تا ادامه جملشو که همشون خوب میدونستن چیه تصور کنه و البته که دراکو با تکون دادن سرش تاکید کرد که از گفتن هرچیزی که میخواد بگه خودداری کنه
هر:نه که الانم نیست؟خوابگاه اسلترین خیلی بزرگه و از ماله دخترا تا پسرا خیلی فاصلست اما من همیشه تو اتاقم صداتونو میشنوم
ه:تو‌ گوشات تیزه وگرنه من همیشه صدامو کنترل میکنم راجب صدای دراکو هم میتونی از خودش بپرسی همیشه دهنشو با یه چیزی پر میکنم
هری جملش رو در دوپهلو ترین حالت ممکن گفت و نیشخند زد و دراکو به شونش زد
د:عزیزم فکر نکنم بچه ها بخان خیلی از جزئیاتش با خبر بشن
هرماینی و هری خندیدن و مشتاشونو بهم کوبیدن.
هر:تو یه اسلترینی اصیلی هری
ه:نفرمایید درس پس میدیم
ر:خیلی خب کم برای هم نوشابه باز کنید.
هر:اوه رون رون حسودی نکن بیا ببرمت ابشارو ببینی شما هم میاین؟
ه:نه،میخام دراکو رو ببرم پشت اون درخته و دهنشو پر کنم
د:هریییی
هرماینی خندید و دسته رونو گرفت و از اونا دور شدن
د: جدی بودی؟
ه:دلت جدیت میخاد؟
دراکو ریز خندیدو جلو رفت و صورت هری رو نوازش کردو به لباش خیره شد
د:تو جنگل تاحالا تجربش نکردم باید جذاب باشه.
هری نیشخند زد و زیر زانوهای دراکو رو گرفت و اون مثل یه کوالا بهش چسبید.
ه:بریم یکم شیطونی کنیم.

Part 86
اما هرماینی و رون با فاصله از هریو دراکو لبه آب نشسته بودنو پاهاشونو تو آب تکون میدادن.
هر:هنوز بابته شوخی ای که کردم ناراحتی؟
رون انگشتاشو تو دست هرماینی قفل کرد و با مهربونی نگاهش کرد
ر:دوست نداشتم بدونی و با خودت فکر کنی که من یه منحرفم اما بهم حق بده من بهت نیاز دارم حرفای دراکو خجالت زدم کرد اما تورو بابتش مقصر نمیدونم اینا تقصیره دهنه لقه دراکوعه
هر:اشکالی نداره
هرماینی با لبخند جواب داد و دستشو چفت دست روح کرد
هر:این برام مهمه که حتی برای رفع نیازتم باز به من فکر کردی و واقعا ازت ممنونم که به نظرم احترام  میزاریو تا ازدواجمون صبر میکنی
رون دستای چفت همدیگشونو بالا اورد و لباشو رو پوست رنگ پریده دوست دخترش گذاشت و بوسیدش
ر:اینقدر دوست دارم که برات صبر میکنم
هر:شاید تو دوسم‌ داشته باشی اما من عاشقتم
هرماینی گفت و سرشو رو شونه ی رون گذاشت پسرک واقعا هرماینیو دوست داشت اما انگار یه چیزی سره جاش نبود هیچی از علاقه ی رون به هرماینی کم‌نمیکرد اما هرچقدرم دوسش داشت پازل هاشون باهم چفت نمیشد انگار اون تیکه،تیکه ی کامل کنندش نبود که البته درست هم فکر میکرد.رون در اصل نیمه ی گمشده ی هرمانیه بزرگ‌تر بود و فقط با اون تکمیل میشد اما خودش اینو نمیدونست.
هرما:هی.
مادربزرگ صدایی صاف کرد و به رون و هرماینی کوچیکتر سلام کرد
هر:مامان بزرگ بفرمایید
هرما:امیدوارم مزاحمتون نشده باشم
ر:نه بفرمایید بشینید
رون کنار رفت تا هرماینی کنارشون بشینه
هرما:ممنونم رون
ر:خواهش میکنم بابت رفتاره روزه اولم معذرت میخام من از وجوده شما باخبر نبودم
هرماینی لبخنده تلخی زدو دستشو رو صورت رون کشیدو با چشمایی که اشک توش حلقه زده بود بهش خیره شد
هرما:قلبه مهربونتو میشناسم به دل نگرفتم
با اینکار هرماینی دختر نوجوان اخماش بهم گره میخوره اما بدون کوچک ترین حرفی نگاه خشمگینشو به دستای هرماینی میدوزه که صورت تنها عشق‌زندگیشو لمس میکنه. رون با تردید عقب کشید تا دست هرماینی که به صورت ناخوشایندی صورتشو لمس میکرد از روش برداشته شه
ر:عام ..ممنون؛ عزیزم من شمارو تنها میزارم یکم باهم اختلات کنید
هر:ممنونم لاوم تو به خونه برگرد منم میام
ر:باشه دوست دارم
لبای همو بوسیدن. نگاه هرماینی به پسری بود که کل زندگیش عاشقش بود و الان لباش توسط دختره دیگه ای بوسیده میشد.پسری که با هزار بدبختی بهش رسیده بود و زندگی با ارامش در کنار فرزندانشونو بخاطر اشکالات بعد زمانی رها کرد و رفت.وقتی کشیده شدن لب هاشونو نگاه میکرد بند بند وجودش زخمی میشد.شایدم خودشو لایق این درد میدونست چون چشمای قهوه ای خیسش لحظه ای از نگاه کردن بهشون دست نمیکشید هرچی نباشه این تصمیم خودش بود که همه چیزو فدای «انجام کار درست» بکنه حتی اگه کار درست خداحافظی با مردی باشه که شبو بخاطرش روز میکنه و روزو بخاطرش شب
هر:حالت خوبه؟
هرماینی کوچک رو به مادر بزرگش میگه که با دیدن اونا قطره اشکی از گوشه ی چشمش پایین اومده
هرما:شاید خوب نباشم،مسیر سخت و طولانی داشتم اما مهم اینکه خوب میشم
سریعا اشکشو پاک کرد و تظاهر کرد هیچ اتفاقی نیوفتاده

بچه ها میبینم دارین پراپاقرص میخونین😂 اوضاع دلتون چطوره؟ این هری و دراکو رو میپسندین؟ عیح عیح

Darker of darkest Where stories live. Discover now