Part 34

148 12 8
                                    

(۴سال بعد، هاگوارتز پیو و اسکای)
پیو آروم دره اتاقو باز کرد و به بیرون نگاه کرد.
اس: زود باش پیو.
پیو: عه هولم نکن. بزار چک کنم کسی نباشه.
پیو به دو طرف راهرو نگاه کرد و دست اسکای رو گرفت و باهم تو راهرو ها میرفتن .
اس: اگه بخاطر ایده ی مسخرت اخراج بشیم میکشمت.
پیو: ای وای . الحق که دختره هرماینی گرینجری. بابام همیشه تعریف میکرد قبل هر گندی که میخاستن با هم بزنن مامانت اینو بهشون میگفته اس:هوف من استرس دارم اونوقت تو داری مسخره بازی در میاری.
پیو:بیخیال. ما کارای وحشتناک تر از اینم کردیم.
اس: اگه منظورت اتیش زدنه موهای ویل و خوروندن معجون شبیه سازی به دینو تبدیل کردنش به سیب زمینیه باید بگم که اینا کاره تو بوده من فقط نگاه کردم.
پیو: عه؟ چرا راجب ریختنه سس چیلی تو شورت آنابل چیزی نمیگی؟ دختره بیچاره سه روز تو یخ نشست. تو به صورت جدی به آینده ی خاهرت اسیب زدی.
پیو خندید و اسکای زد تو سرش.
اس: خفه شو. داری راجب خواهرم صحبت میکنیا. بعدم اون حقش بود.اگه عمه جینی راجب کاری که کرده بفهمه از آیندش جرش میده.
پیو: باورم نمیشه اندام خصوصی خواهرتو با لقبه آینده مسخره میکنیم
پیو ریز خندید و اسکای گوششو کشید
پیو: باشه باشه من که چیزی نگفتم. فقط میخام بگم جوری رفتار نکن انگار از قانون شکنی لذت نمیبری.
اس: حالا هرچی. مطمئنم پرفسور اسنیپ کلمونو میکنه اگه بفهمه وارد دفترش شدیم.
پیو: دیگه باید رسیده باشیم. در ضمن نگران نباش من جولیانو دارم هیچی نمیشه اون هوامو داره.
اس: اره دیگه یکی هست هواتو داشته باشه اما من چی؟
پیو: توام منو داری. من هواتو دارم. هیششش رسیدیم .دستمو بگیر
اس: خدایا خودمو به تو میسپارم.
اسکای دسته اسکورپیوسو گرفت و پیو زمزمه کرد.
پیو: لیوستا وو هیوستا.
جفتشون نامرئی شدن
اس:ب خودم زحمت نمیدم بپرسم از کجا یادش گرفتی . قطعا جولیان بهت یاد داده.
پیو خندید و اسکایو دنبال خودش کشید و وارد دفتر پرفسور اسنیپ شدن.
پیو: وقتی بچه بودم بابام درمورد این اتاق بهم گفت. قبل از پرفسور اسنیپ ماله پرفسور دامبلدور بوده.
اس: هعی پرفسور دامبلدوره بیچاره ، مامانم هنوزم داره دنبال قاتلش میگرده اون معتقده ولدمورت اونو نکشته و کاره یکی دیگست.
پیو: هوف بابای منم همین فکرو میکنه. اما اون یکی بابام معتقده مامانه تو و بابای من بخاطره علاقه ای که به پرفسور داشتن نمیتونن باور کنن و دنبال مقصرن تا یکیو مجازات کنن.
اس: راستی اوضاع باباهات چطوره؟ هنوز با هم مشکل دارن؟
پیو: هوم..نمیدونم.آخرین بار که رفتم خونه داشتن باهم دعوا میکردن. حتی متوجه حضورم نشدن. هری که کلا تو اتاقشه دراکوام اینقدر با طرحا و مشکلاته شرکت درگیره که براش مهم نیست .به نظرم اون خونه نفرین شدست وقتی پاتو توش میزاری دلت میخاد از ناراحتی بالا بیاری.
اس: منظورت از آخرین بار دوسال پیشه؟
پیو:اوهوم
اس: هوف. متاسفم . همه از قصه ی عشق باباهای تو میگفتن.
پیو: اوهوم.
اس: اگه تغییری تو اوضاع ایجاد میکنه باید بگم خانواده ی ماهم همینه. مامانم که همش داره رو پرونده هاش کار میکنه و خونه نمیاد. بابام که حتی تعطیلاتم تو هاگوارتز پیشه ما میمونه. آنابلم که میبینی. با هانا و فرد میگرده و مثه سگ درس میخونه.
پیو: هممون به یه نحوی از خانواده هامون جدا شدیم. بعضیا با فاصله ی فیزیکی بعضیا با فاصله ی قلبی.
اس: چی بگم. حالا چرا آوردیمون اینجا؟
پیو: آفرین به نکته ی خوبی اشاره کردی باهام بیا.
دسته اسکای رو گرفت و به سمت محرابه خاطره ها برد


بعد از یک غیبت کبری در خدمتتون هستیم، اوضاع چطوره؟

Darker of darkest Where stories live. Discover now