(۴سال بعد، هاگوارتز پیو و اسکای)
پیو آروم دره اتاقو باز کرد و به بیرون نگاه کرد.
اس: زود باش پیو.
پیو: عه هولم نکن. بزار چک کنم کسی نباشه.
پیو به دو طرف راهرو نگاه کرد و دست اسکای رو گرفت و باهم تو راهرو ها میرفتن .
اس: اگه بخاطر ایده ی مسخرت اخراج بشیم میکشمت.
پیو: ای وای . الحق که دختره هرماینی گرینجری. بابام همیشه تعریف میکرد قبل هر گندی که میخاستن با هم بزنن مامانت اینو بهشون میگفته اس:هوف من استرس دارم اونوقت تو داری مسخره بازی در میاری.
پیو:بیخیال. ما کارای وحشتناک تر از اینم کردیم.
اس: اگه منظورت اتیش زدنه موهای ویل و خوروندن معجون شبیه سازی به دینو تبدیل کردنش به سیب زمینیه باید بگم که اینا کاره تو بوده من فقط نگاه کردم.
پیو: عه؟ چرا راجب ریختنه سس چیلی تو شورت آنابل چیزی نمیگی؟ دختره بیچاره سه روز تو یخ نشست. تو به صورت جدی به آینده ی خاهرت اسیب زدی.
پیو خندید و اسکای زد تو سرش.
اس: خفه شو. داری راجب خواهرم صحبت میکنیا. بعدم اون حقش بود.اگه عمه جینی راجب کاری که کرده بفهمه از آیندش جرش میده.
پیو: باورم نمیشه اندام خصوصی خواهرتو با لقبه آینده مسخره میکنیم
پیو ریز خندید و اسکای گوششو کشید
پیو: باشه باشه من که چیزی نگفتم. فقط میخام بگم جوری رفتار نکن انگار از قانون شکنی لذت نمیبری.
اس: حالا هرچی. مطمئنم پرفسور اسنیپ کلمونو میکنه اگه بفهمه وارد دفترش شدیم.
پیو: دیگه باید رسیده باشیم. در ضمن نگران نباش من جولیانو دارم هیچی نمیشه اون هوامو داره.
اس: اره دیگه یکی هست هواتو داشته باشه اما من چی؟
پیو: توام منو داری. من هواتو دارم. هیششش رسیدیم .دستمو بگیر
اس: خدایا خودمو به تو میسپارم.
اسکای دسته اسکورپیوسو گرفت و پیو زمزمه کرد.
پیو: لیوستا وو هیوستا.
جفتشون نامرئی شدن
اس:ب خودم زحمت نمیدم بپرسم از کجا یادش گرفتی . قطعا جولیان بهت یاد داده.
پیو خندید و اسکایو دنبال خودش کشید و وارد دفتر پرفسور اسنیپ شدن.
پیو: وقتی بچه بودم بابام درمورد این اتاق بهم گفت. قبل از پرفسور اسنیپ ماله پرفسور دامبلدور بوده.
اس: هعی پرفسور دامبلدوره بیچاره ، مامانم هنوزم داره دنبال قاتلش میگرده اون معتقده ولدمورت اونو نکشته و کاره یکی دیگست.
پیو: هوف بابای منم همین فکرو میکنه. اما اون یکی بابام معتقده مامانه تو و بابای من بخاطره علاقه ای که به پرفسور داشتن نمیتونن باور کنن و دنبال مقصرن تا یکیو مجازات کنن.
اس: راستی اوضاع باباهات چطوره؟ هنوز با هم مشکل دارن؟
پیو: هوم..نمیدونم.آخرین بار که رفتم خونه داشتن باهم دعوا میکردن. حتی متوجه حضورم نشدن. هری که کلا تو اتاقشه دراکوام اینقدر با طرحا و مشکلاته شرکت درگیره که براش مهم نیست .به نظرم اون خونه نفرین شدست وقتی پاتو توش میزاری دلت میخاد از ناراحتی بالا بیاری.
اس: منظورت از آخرین بار دوسال پیشه؟
پیو:اوهوم
اس: هوف. متاسفم . همه از قصه ی عشق باباهای تو میگفتن.
پیو: اوهوم.
اس: اگه تغییری تو اوضاع ایجاد میکنه باید بگم خانواده ی ماهم همینه. مامانم که همش داره رو پرونده هاش کار میکنه و خونه نمیاد. بابام که حتی تعطیلاتم تو هاگوارتز پیشه ما میمونه. آنابلم که میبینی. با هانا و فرد میگرده و مثه سگ درس میخونه.
پیو: هممون به یه نحوی از خانواده هامون جدا شدیم. بعضیا با فاصله ی فیزیکی بعضیا با فاصله ی قلبی.
اس: چی بگم. حالا چرا آوردیمون اینجا؟
پیو: آفرین به نکته ی خوبی اشاره کردی باهام بیا.
دسته اسکای رو گرفت و به سمت محرابه خاطره ها بردبعد از یک غیبت کبری در خدمتتون هستیم، اوضاع چطوره؟
YOU ARE READING
Darker of darkest
Fanfictionشاید بتونیم اتفاقات رو به تعویق بندازیم اما نمیتونم تغییرشون بدیم چون اتفاقی که باید بیوفته میوفته و ما فقط میتونیم از شدتش کم کنیم، مگر از مبدا تغییرش بدیم. فصل دوم darkest. در ادامه ی بازی با زمان اتفاقاتی در هاگوارتز رخ میده که سرنوشت همه رو به...