Part 55-56

124 11 5
                                    

اسکورپیوس به آرومی پلکاشو از هم باز کرد روی چمن های یک خونه فرود اومده بودو حتی نمیدونست کجاست.
پیو: اخ سرم. چقدر درد میکنه.
سرشو میمالید که صدای جیغ از خونه ای که تو چمناش فرود اومده بود اومد و یک نور سبز از پنجره به بیرون تابید.
پیو: من کجام؟ اینجا کجاست؟
از جاش بلند شد و به دره خونه نگاه کرد. چندتا نامه رو زمین بود برشون داشت و اسم مقصد رو خوند.
پیو: پاتر؟؟ اوه مای گاد اینجا خونه ی مادر بزرگ و پدربزرگمه
پیو با عجله داخل شد میتونست حدس بزنه چه اتفاقی داره میوفته. این جزوه برنامه نبود اما فشاره روحی ای که بهش وارد شد باعث شد اینکارو کنه.
پیو: مامان بزرگگگگ؟ پدربزرگگگگ؟ اوه گاد
به جنازه ی جیمز برخورد و سره جاش میخکوب شد .
پیو:پ...پ...پدربزرگ ، نه نه نه
صدای قدم های ولدمورت رو میشنید که به سمتش میاد. پیو سره جاش ایستاده بود و نمیتونست تکون بخوره. اینقدر از دیدن جنازه ی جیمز شوک شده بود که نتونست عکس العمل نشون بده. ولدمورت بهش رسید و چوب دستیشو به سمتش گرفت.
و: نمیدونم کی هستی اما کشتنت باید لذت بخش باشه.اواکادورا
ولدمورت به پیو حمله کرد که هرماینی خودشو جلو انداخت و ازش دفاع کرد
هرما: اسپکتوپاترونام
سپر مدافعی دور اسکورپیوس و هرماینی بسته شد
هرما: اینجا چه غلطی میکنی؟ اصلا چطوری اومدی اینجا؟
پیو: داستانش طولانیه. باید الان ازینجا ببرمت
هرما: ممنون از پیشنهادت اخه به فکره خودم نرسیده بود
پیو: نه خاله هرماینی منظورم اینکه دستتو بده بهم تا ازینجا غیبت کنم.
هرما: اما چطوری؟
پیو: خاله فقط دستتو بده عه
هرما: اگه چوب دستیمو رها کنم جفتمون میمیریم
پیو که دید به حرفش گوش نمیده دستش رو کشید و در حالی که هرماینی جیغ میزد در کسری از ثانیه غیب شدنو تو جنگل فرود اومدن.
هرما: تاریکه.خیلی تاریکه. خدایا من آدمه خوبی بودم چرا باید بیام جهنم؟
هرماینی ترسیده بود و چشماشو رو هم فشار میداد. پیو به این کارش خندید
پیو: تو نمردی فقط چشماتو بستی و تاریکه.
هرما: خدایا درسته که من مخلوقه با ایمانی نبودم اما مطمئنن نباید با صدای پیو منو عذاب بدی.
اسکورپیوس بیشتر خندید و شونه های هرماینی رو گرفت و تو آغوشش کشیدش.
پیو: خاله منم. صدای قلبمو میشنوی؟ منو تو جفتمون زنده ایم و تو جنگلیم.
هرماینی چشماشو باز کرد و پیو رو نگاه کرد.
هرما: تو واقعی ای؟
پیو: من اینجام. دیگه قرار نیست بترسی
هرماینی با بغض پیو رو بغل کرد و هق هق کرد.
هرما: تو نباید..نباید اینجا باشی
پیو: میدونم. شما هم نباید باشین
هرما: چرا اومدی؟
پیو: بعدا برات تعریف میکنم. اسکای کجاست؟ آنابل چی؟ اونا کجان ؟
هرماینی بیشتر هق هق کرد و این پیو رو ترسوند پس با جدیت پرسید
پیو: گفتم اسکای کجاست؟
هرما: وقتی اومدیم اینجا اسکای آسیبه خیلی شدیدی دیده بود. بخاطر اینکه آخرین لحظه دستتو گرفته بود تو زمان کش اومده بود و بدنش تیکه تیکه شده بود
پیو با استرس به هرماینی نگاه کرد و پرسید
پیو: ز...زندست؟ اون زندست؟
هرما: هنوز نمیدونم. بردنش تو صحنه ی مرگ لیلی و جیمز خیلی خطرناک بود برای همین به آنابل سپردمش و باهم فرار کردن. نمیدونم کجان
پیو: جولیان راجب این بخشش صحبت نکرده بود که قراره اینقدر سخت باشه...اما من..من پیداش میکنم.
هرما: جولیان؟ زنیکه ی بچ همه چیز زیره سره اونه.
پیو: میدونم
هرما: میدونی؟ تو این قضیه رو میدونستی و منو دخترامو تو خطر قرار دادی؟
پیو: منظورم از میدونم این نبود که خیلی وقته میدونم. تا متوجه داستان شدم اومدم اینجا پس قضاوتم نکن. در ضمن شما تو مسیر اشتباهی فرود اومدین و راه اشتباهی دارین میرین.
هرما: هوف از این بخشه داستان متنفرم که ازم ایراد میگیرین. هرچی باشه یه رگت مالفویه تو داستانه اولیه هم پدرت رییس بازی در میاورد. تا علت و معلول رو درست تشخیص بدیم
پیو: الان وقت این حرفا نیست باید دنبال اسکای و آنابل بگردیم معلوم نیست که کجان و تو چه حالین.
هرما: درسته. من از اینور میرم توام از اینور برو. اگه به نتیجه ای رسیدیم پاترونوس همو برای همدیگه میفرستیم
پیو: باشه، مواظب خودت باش
هرما: توام
خداحافظی کردن و هرکی به سمتی رفت تا بچه ها رو پیدا کنن.

اسکای رو تخت دراز کشیده بود و گردن بنده فیروزه ایشو تو دستش گرفته بود. آنابل دستشو تو دستش داشت و همینطور که رو زمین نشسته بود و سرشو رو تخت اسکای گذاشته بود خوابش برد. هاگرید چای دم میکرد و به اسکای خیره بود که با ناراحتی ‌‌در سکوت اشک میریخت.
ها:هی. نظرت چیه این دختر کوچولو رو بزارم رو مبل؟ خیلی خسته به نظر میاد.
اس: ممنون میشم.
هاگرید انابلو تو بغلش بلند کرد و روی مبل دراز کرد و روش پتو انداخت و با یک لیوان دمنوش سمت اسکای برگشت.
ها: بزار کمکت کنم بشینی .
اسکای دست هاگرید رو گرفت و اون پشتش بالشت گذاشت و دمنوشو دستش داد.
ها: این دمنوش مثله آبه رو اتیشه. دردتو بهتر میکنه.
اس: ممنون عمو هاگرید.
ها: اما حس میکنم دردی که تو قلبت داری دردناک تر از زخمه رو شکمته.
اسکای با چشای خیس به هاگرید نگاه کرد و یه قطره اشک از گوشه چشمش سر خورد.
ها: ببین من هیچی از حرفای خواهرت نفهمیدم. همین سفر در زمان و اینا ولی خوشحالم که اینجایین. واضحه که آدمای بدی نیستین. ازت میخام قوی باشی و متاسفم که اینقدر اذیت شدی. مامانت حتما برمیگرده نگران نباش
اس: تو یک روز هم مادرمو‌ از دست دادم هم پدرمو هم عشق زندگیمو و هم بهترین دوستمو. من همه چیمو از دست دادم.
هاگرید با مهربونی دستای کوچولوی اسکای رو گرفت و نوازشش کرد.
ها: این گردنبدو کی بهت داده؟
اس: کسی که آرزو میکردم کاش اینجا بود تا تو بغلش گریه میکردم.
ها: عشق‌ نوجوانی درسته؟
اس: اگه فقط یه آرزو برام مونده بود این بود که بتونم فقط یکبار دیگه ببوسمش.
درست بعد از این جمله ی اسکای دره کلبه باز شد و اسکورپیوس وارد شد.
اس: ‌وات؟ پیو؟
اسکورپیوس که از دیدن عشقش ذوق زده اشک میریخت به جلو دوید ...اسکای سعی کرد از تخت پایین بیاد که افتاد و پیو گرفتش و به سرعت لبای همو بوسیدن. با ولع همو میبوسیدن و اشکی که از چشماشون پایین میریخت گونه هاشونو خیس میکرد. پیو سفت اسکای رو گرفته بود انگار جونش بهش بند بود و با رها کردنش نفس از ریه هاش میرفت.برای تنفس لباشون از هم جدا شد و همو بغل کردن.
اس:تو ؟ اینجا؟ چطور ممکنه؟
پیو: فقط بزار بغلت کنم. الان فقط باید قلبم حست کنه. ریه هام باید از بوی موهات پر بشه. نمیخام هیچی جز اینو الان درک کنم.
اسکای سرشو تو گردن پیو فرو کرد و هق هق کرد. باورش نمیشد که آرزوش اینقدر سریع برآورده بشه. عقب رفت و با چشمای اشکی به پیو خیره شد و رو صورتش دست کشید.
اس: چطور پیدام کردی؟
پیو: فقط به صدای قلبم گوش دادم. میدونستم اون منو به تو میرسونه.
پیشونی اسکایو بوسید و دوباره بغلش کرد. آنابل که بعد از ورود جنجالی پیو بیدار شده بود جلو اومد و دستشو به پشت اونا کشید.
آنا: پیو اسکای زخمی شده نباید بهش فشار بیاری.
پیو: شت متاسفم بزار کمکت کنم.
اس: من خوبم.
پیو اسکایو تو بغلش بلند کرد و روی تخت گذاشت. هاگرید که با مهربونی بهشون نگاه میکرد خندید و گفت
ها: این پسر کسی بود که دوسش داشتی؟ خوشتیپه  اما شبیه ابراکسس مالفویه
اس: اون دیگه کیه؟
پیو: پدر بزرگه پدرم. بابای لوسیوس
ها: هوف کوچولو نگفته بودی توام مسافره زمانی
پیو شونه ای بالا انداخت و خندید. بعد از چند دقیقه نفس تازه کردن سریعا برای هرماینی پاترونوسشو فرستادو کنار آنابل نشست

با این سرعتی مهمن آپ میکنم قراره در آینده اذیت بشین😂 یوهوهاهاااااا(خنده شیطانی سر می‌دهد)
یکی از تجربه های سمی که داشتم گرفتن کرونا و ابله مرغون باهم بود اما باعث شد خیلی فف بنویسم ممکنه در آینده یه فف هری تاپ تو واتپد آپ کنم که جدید ترین کارمه اگر موافقین زیر همین پست نظرتونو بگید اگر اکثریت بخواین میزارمش
یکتا دوستون داره

Darker of darkest Where stories live. Discover now