Part 83-84

93 8 1
                                    

اسکای و آنابل از بهیاری دست تو دست خارج شدن و پیو رو دیدن که ر‌و نزدیک ترین نیمکت نشسته بود و غرق در افکارش بود
اس:مامانم کو؟
پیو:گفت میره یه قدمی بزنه
اسکای با ترس و نگرانی به اطرافش نگاه کرد
اس:نره پیشه بچه ها! اگه با هرماینی حرف بزنه چی؟
پیو نفس عمیقی میکشه و دست اسکایو میگیره تا از نگرانیش کم کنه
پیو:فکر نکنم اینکارو کنه اون مادرته دشمنت نیست
اسکای چند لحظه به پیو خیره میشه اما اینبار برخلاف همیشه تو نگاهش عشق نبود بیشتر دلش میخواست خشم تمام این سال هارو با نگاه عمیقش به مردی که عاشقشه بفهمونه اما مگه کسی قادر به فهمیدنش بود؟ پس ترجیح داد دستشو از دست همسرش بیرون بکشه و نگاهشو ازش بگیره
اس:تو قرار نیست هیچوقت این حسو درک کنی که بزرگ ترین دشمنت کسیه که روزی بیشتر از همه بهت نزدیک بوده
پیو نفس عمیقی میکشه چون از ادامه بحث عاجزه. درسته که ظاهرش ارومه اما اونم به اندازه اسکای نگرانه
پیو:حالتون بهتره؟
آنا:ما خوبیم اسکورپیوس ممنون
اس:پیو باید راجب یه موضوعی باهات صحبت کنم
با اینکه همچنان پشتش به پیو بود حرفشو زد اما به سمتش برنگشت تا همسرش بفهمه که هنوز ازش ناراحته
پیو:چیشده؟
بعد از نفس عمیقی اسکای به سمت پیو برگشت تا حرف بزنه اما با دیدن چهره مظطرب مادرش که با عجله به سمتشون میومد بند دلش پاره شد و حرفشو خورد
آنا:مامان؟کجا بودی؟
هرما:دلم برای این فضا تنگ شده بود رفتم یه قدمی بزنم
هرماینی دورو برشو نگاه کرد.عجیب رفتار میکرد اما سعی داشت ظاهرو حفظ کنه پس لبخند زد اما همشون خوب میدونستن که اینبار هیچ یک از بازیکنای این بازی بهم اعتماد ندارن و قرار نیست با جمله های سرسری همدیگه رو باور کنن
اس: جایی برای موندن دارید؟
اسکای شمشیرو از رو بست و با وجود خشمی که تو دلش هر لحظه بیشتر میشد لبخندشو حفظ کرد و جوری وانمود کرد که انگار اصلا به مادرش شک نداره
هرما:یه جا پیدا میکنیم.مزاحمه تو و زندگیت نمیشیم
اس:میتونید بیاید خونه ی ما.
پیو با تعجب به اسکای نگاه کرد چون اصلا امادگی این پیشنهاد یوهوییو نداشت.اصلا چیشد که همسرش یوهو با مادرش خوب شد؟ در حالی که میخواست خونشو به جای آب بخوره؟
اس:شاید اینطوری قانع بشی که دیگه بچه ی منو از بین نبری
اسکای تیکه انداختو الان درک کردن شرایط منطقی تر به نظر میرسه
هرما:جوری حرف نزن که انگار با یه قاتل طرفی
اس:میخوای بگی چیزی غیر از اینه؟
اسکای یه قدم به جلو برداشت و فاصله بین خودش و مادرشو کم کرد.یجورایی با اینکارش میخواست مثل یک ماده شیر محدوده قلمروشو مشخص کنه و با نگاه تیز و برندش اعلام کنه که«من اماده جنگم و از تو نمیترسم »اما در مقابل هرماینی هم قدمی به جلو برمیداره و با لبخندی که رو مخ اسکایه جواب میده
هرما:تو میدونی چرا اینکارو میکنم.
اس:میدونم،اما برام منطقی نیست
هرماینی تارهای پریشون روی صورت اسکایو پشت گوشش میزاره و با صدای اروم تری ادامه میده
هرما:دختر کوچولوی من اونقدر بزرگ شده که راجب منطق باهام حرف بزنه؟
اسکای دست مادرشو کنار میزنه و با اخم ادامه میده
اس:اره بزرگ شدم و تو نبودی تا بزرگ شدنمو ببینی اما حالا اینجایی و بهت این اطمینانو میدم که اگه پا رو دمم بزاری جوابتو با منطقم میدم نه با قلبی که خودت سال ها پیش خورد و خاکشیرش کردی
ترکیبی از خشم و ناراحتی تو چشمای اسکای دیده میشد. ناراحتی از بابت دختری که خانوادشو از دست داده بود و کل زندگیش از خودش میپرسید که «مگه چیکار کردم که لایق این تنهاییم؟» و خشم بابت دختری که یاد گرفت از بچگی «قوی» بار بیاد چون چاره ی دیگه ای نداشت
اس:اگر جایی ندارید برید خونه ی من در اختیار   شماست.
اسکای گفت و از کنار هرماینی رد شد و پیو رو اونجا تنها گذاشت.
پیو:یکم زمان میبره تا خشمش فروکش کنه
پیو برای جمع کردن اوضاع بیریختی که پیش اومده رو به هرماینی میگه اما بر خلاف تصورش هرماینی با غرور به رفتن دخترش نگاه میکنه و ذره ای ناراحتی تو چهرش دیده نمیشه
هرما:ممنون که کنارش بودی پیو
پیو:اون عشق زندگیمه باهاش تا جهنمم میرم
هرماینی دستشو رو صورت پیو میکشه و میخنده. چرا میخنده؟ مگه شرایطی که توش هستن خنده داره؟ همه این سوالا از قیافه متعجب پیو میبارید اما چیزی نمیگفت و خودشو به دست سرنوشت سپرده بود
پیو:خوشحال میشیم ازتون پذیرایی کنیم.
هرما:ممنون از مهمون نوازیت
نگاه های هرماینی موشکافانه و با دقت بود و این پیو رو موذب میکرد پس سریع خودشو جمعو جور کرد
پیو:با اجازتون میرم پیش اسکای. فعلا
دنبال اسکای دوید و از اونا فاصله گرفت.با اینکه اسکای چند دقیقه ای زودتر از اونا جدا شده بود اما همچنان فاصله زیادی رو طی نکرده بود پس پیو با سرعت تونست خودشو بهش برسونه و با صدای ارومی در حالی که کنارش قدم میزنه سوالات تو ذهنشو رفع کنه
پیو:عزیزم؟میشه بگی چی تو سرته؟
درحالی که کناره اسکای راه میرفت پرسید
اس:میخای دخترت زنده بمونه؟
چهره اسکای مسمم و جدی بود و حتی نگاهشو از راه نمیگرفت تا بتونه صورت نگران همسرشو ببینه
پیو:این سوال باید نگرانم کنه؟
اس:مادرم تمام تلاششو میکنه که هرماینی رو بکشه. پس باید بهم کمک کنی بچمونو نجات بدیم.
حالا بذر ترس و نگرانی تو دل پیو هم کاشته شد چون همه خوب میدونن که بعد از اسکای تنها نقطه ضعف اسکورپیوس دخترشه
پیو:چی تو سرته؟
اس: بهت میگم اما اول تمام بچه هارو دعوت کن خونه.میخام باورش بشه که باهاش مشکلی نداریم . اینطوری باور پذیر تره.
پیو:هرچقدم وانمود کنی معلومه ازش متنفری در ضمن اون بچه هایی که گفتی پدرای من و پدره تو ان اینقدرم اسون نیست هربار رو در رویی باهاشون.
اس:برای منم اسون نیست اما وقتی وارده این چرخه ی مسخره شدیم فهمیدیم چیزی به اسم زندگی اسون نخواهیم داشت
اسکای بی رحمانه جواب اسکورپیوسو میداد اما شاید باید همینطوری برخورد کنه تا بتونه زندگی دخترشو نجات بده.
پیو:باشه. من بچه ها رو دعوت میکنم. اما باید بهم بگی چه فکری داری.
اس:به زودی میفهمی فقط هرکار که میگمو انجام بده.

Darker of darkest Where stories live. Discover now