1

2.3K 128 3
                                    

جونگ کوک

صبح با صدای در از خواب بلند شدم در رو باز کردم پستچی بود
&اقای جئون؟

_بله خودمم بفرمایید؟

&نامه دارید بفرمایید اینجا رو امضا کنید

نامه رو گرفتم و در خونه رو بستم به اسم فرستنده نگاه کردم
بیمارستان اعصاب و روان سئول

چه عجب بلاخره درخواستمو قبول کردن باید زودتر از تیمارستان اینجا انتقالی بگیرم برم کره
لباس هامو پوشیدم و راه افتادم یه چند سالی میشد که آلمان زندگی میکردم و الا واقعا خسته شده بودم می خواستم سریع تر برگردم کره و فقط منتظر بودم درخواستمو قبول کنن
توی پارکینگ پارک کردم و به سمت اتاقم رفتم برگه انتقالیم رو نوشتم و رفتم سمت اتاق مدیریت

&سلام کوک چیزی شده

_سلام اقای کرای اومدم نامه انتقالیم رو بدم

&اوه پسر خیلی حیف شد تو واقعا جزو بهترین پزشکای این بیمارستان بودی امیدوارم موفق باشی پسرم
_ممنون اقای کرای لطف دارید با اجازه

توی راه بیلطم رو گرفتم و وارد خونه شدم و ساکم رو پیچیدم و چندتا وسایل مهم رو گذاشتم و قرار شد

یکی از همکار هام در نبودم توی خونه ام زندگی کنه

چمدونم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون و به سمت فرودگاه رفتم
بینهایت دلم واسه پسرا تنگ شده بود باید اول به اونا سر بزنم

بعد از چندین ساعت تحمل رسیدم کره با تاکسی به سمت خونه ام حرکت کردم قبل از رسیدنم به جین سفارش کرده بودم یکی رو ببره که خونه رو تمیز کنه

مستقیم رفتم سمت حمام بعد از انجام کار هام از حمام اومدم بیرون ساعت 8شب بود و با توجه به اینکه من درخواستم رو همراه با پرونده کاریم داده بودم به تیمارستان
توی نامه درج شده بود که از فردا میتونم برم مستقیم سرکارم و اونا خودشون واسه من کار های اداریش رو انجام داده و این عالی بود

شامی که جیهوپ واسم فرستاده بود رو خوردم و روی تخت دراز کشیدم که تلفنم زنگ خورد اوما بود

_سلام مادر

&سلام پسرم شنیدم برگشتی کره

_بله مادر واسه کار برگشتم

&کوک پسرم این چه کاری بود کردی خودت میدونی چقدر پدرت روی این موضوع حساس و اگه بفهمه واقعا عصبانی میشه

_گوش کن مادر ببین چی میگم به پدر بگو پاشو از زندگیم بکشه بیرون وگرنه خودم میرم دادگاه شهادت دروغ میدم فعلا

عصبی گوشی رو پرت کردم روی تخت رابطه ام با خانوادم افتضاح بود

یعنی از نوجوانی ام که به چشم خودم دیدم پدرم توی انبار اخر باغ داشت به یه دختر کوچیک تجاوز میکرد دیگه راهمو از اونا جدا کردم فقط هر از گاهی به مادرم سر میزدم

با کلی فکر خوابم برد.....

🤍🤍🤍🤍🤍🤍

ووت و فالوووو فراموش نشه سویتی‌ها 😍🥰

خیلی خوشحال میشم نظراتتون هم بنویسید 🫂🥺

Psycho girlNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ