بین مغازه ها میگشتم و به لباس ها نگاه میکردم چشمم روی یه لباس خیره شد چقدر ناز بود رفتم توی مغازه
+سلام وقت بخیر
مرد:سلا خانم عصرتون بخیر
+اون لباس رو می خوام پرو کنم
مرد: اوه البته حتما الا براتون میارم
به سمت رگال رفت برگشت طرفم و عمیق بدنم رو آنالیز کرد که با خجالت سرمو انداختم پایین
لباسو داد دستم و رفتم توی پرو روی تنم خوب بود لباسمو عوض کردم و اومدم بیرون+همینو میخوام
مرد:کیف و کفش ست هم داره می خواین؟
+بله اونا رو هم بزارید
وسایل هارو خریدم و از مغازه اومدم بیرون از دور دیدم کوک داره دنبالم میگرده به سمتش دوییدم
+کوک اینجاممم
_کجا بودیی(چشمش خورد به خرید هام) چرا نزاشتی من واست بگیرم؟
+مرسیییییی دیگه خودم خریدم تو چیزی خریدی؟!
_نه من دارم بریم یه چیزی بخوریم که خیلییییی گشنمههه
با هم رفتیم و شام رو سفارش دادیم
+کوک ما با اسم های واقعیمون اونجا هستیم؟
_اره ولی اینو یادت باشه روکسان هیچ کی خبر نداره یونگی پلیس حتییی خانوادش پس اصلا حرفشو هم نزن و اینکه امکانش هست وقتی رفتیم شنود بهمون وصل کنن خیلی عادی رفتار کن
+باشه ولی کوک میترسم
سرمو بلند کردم و به چشمای کوک خیره شدم دستمو گرفت و با شصتش پشت دستمو نوازش میکرد گفت
_اصلا ترس رو به دلت راه نده تو دختر قوی هستی ما هممون پشت همیم خیالت راحت راحتحرف هاش به طرز عجیبی ارومم میکرد
وقتی رسیدیم خونه از شدت خستگی سریع به اتاق هامون رفتیم و لالا
از صبح که بیدار شدم اصلا کوک رو ندیدم و این برام خیلی عجیب بود حتی واسه ناهار هم خونه نیومد
روی زمین نشسته بودم و ناخن هامو لاک میزدم که صدای محکم بسته شدن در خونه من و از جا پروند کوک بود
بعد از چند لحظه در اتاق زده شد_سلام روکسی آماده شو تا کم کم بریم
+باشه کوک
لباسم رو تنم کردم اما لاک ناخن هام هنوز خیس بود و ترسیدم زیپش رو ببندم از اتاق رفتم بیرون
+کوککک کجایی
_توی سالنم بیا
رفتم داشت با تلفن حرف میزد تا من رو دیدی خداحافظی کرد و برگشت سمتم اول با تعجب ولی بعد اخم کرد
+کوک لاکزدم زیپ لباسم رو میبندی؟!
با سر تایید کرد و رفتم و وشت بهش وایسادم موهام رو ریخت روی شونه ام و زیپ لباس رو بست برخورد دست هاش با بدنم باعث شدن توی شکمم پروانه ها حرکت کنن سرش رو اورد پایین و کنار گوشم جوری که گرمای نفس هاش مستقیم به گردنم میخورد گفت
KAMU SEDANG MEMBACA
Psycho girl
Aksiهمه چی از روزی شروع شد که جونگ کوک وارد تیمارستان میشه.... کامل شده