روکسان
یه مدت از اینجا بودنم گذشته و زخم های پام تقریبا خوب خوب شدن و توی این مدت جیمین دست تنها کلی کمکم کرد و ناگفته نماند که بینهایت دلم واسه کوک تنگ شده و چند شب پیش متوجه شدم که دلیل رفتار های اون شبش فوت عشق قدیمیش که یه جورایی زن داداشش هم بوده بود و بهش حق میدم ناراحت و عصبانی بوده توی این مدت کار هامو توی خونه انجام میدادم و با حقوقم یه لبتاب خریدم و نامجون پرونده هاشو واسم ایمیل میکرد
با خستگی مدادم رو انداختم کنار و خودمو کش آوردم که کل بدنم صدا داد آخیششش همون موقع صدای قارو قور شکمم اومد الهی بچم گشنشه از فکر خودم خندم گرفت بلند شدم و رفتم توی آشپزخونه و یکم غذای ظهر رو کشیدم و خوردم یعنی کوک غذا از بیرون میگیره آخی حتما وقتی غذاشو میارن سرد شده نمیشه که همش غذای بیرون بخوره باید یه فکری واسش بکنم
با اولین چراغی که بالای سرم روشن شد دست به کار شدم اول از همه باید برگردم خونه خودم چون به خونه کوک خیلی نزدیک تره
در نتیجه وسایل هامو جمع کردم و یه نامه تشکر هم نوشتم و رفتم سمت خونه توی راه لوازم مورد نیازم رو خریدم و رفتم خونه ترسیدم دست به کار شدم و شام رو براش اماده کردم چیدمشون توی ظرف و گذاشتم توی کیفم یه تاکسی گرفتم کوک همیشه ساعت 9 شام میخورد و هنوز کلی وقت بود بود پشت در خونه وایسادم و بعد از اینکه مثل دزد ها چک کردم که مطمئن بشم کسی خونه نیست کلید خونه رو لز کیفم دراوردم با هزار تا دعا توی قفل چرخوندمش و در باز شد یسسسسس خودشه
رمز در رو زدم و وارد شدم یااا حضرت پشمممم اینجا چرا اینقدر بهم ریخته بود وایییی
نوچ نمیشه باید درستش کنم تاحالا کوک رو اینقدر بهم ریخته ندیده بودم آستین های لباسمو بالا زدم و دست به کار شدم لباس هارو جمع کردم و ریختم توی لباس شویی ظره ها رو توی ظرفشویی کف خونه رو طی کشیدم و گرد گیری کردم غذا های کپک زده یخچال رو ریختم دور وارد اتاق کوک شدم و در کمال تعجب تمیز بود واتتت چرا اینقدر تمیز شونه بالا انداختم و در اتاق خودم رو باز کردم تختم بهم ریخته بود و لباس هام روی تخت ریخته شده بود حتما جیمین وقتی واسم لباس اورد اینارو ریخته خواستم جمعش کنم که دیدم لباس های کوک پایین تختم افتاده یعنی کوک اینجا می خوابیده؟؟ از فکر کردم بهش پروانه ها توی دلم پرواز میکردن و یه لبخند عمیق روی لبم اومد
واییی خیلی وقت نداری نشستی ذوق میکنی سریع لباس هارو پهن کردم و اخر یه نگاه کلی به خونه انداختم حالا شد از خونه که اومدم بیرون تا خونه خودم خیلی راه نبودکوک
ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم بهه چه بوی غذایی میومد بو دستپخت روکسان بود خاک تو سرت کوک توهمی شدی با همه چی یاد روکسان میوفتی چشمم که به خونه خورد فکم افتاد به طرز عجیبی همهههه جا تمیز بود و بو غذا بیشتر میومد با خیال اینکه روکسان اومده به همه جای خونه سرککشیدم ولی خبری ازش نبود به غذای روی اپن نگاه کردم که به بهترین شکل تزیینش کرده بود چقدر دلم واسش تنگ شده بود غذارو تموم کردم و شماره جیمین رو گرفتم تا حال روکسان رو بپرسم
_سلام جیمین
&هی پسر چخبرا
_ممنون سلامتی جیمین روکسان خوبه؟!
&چه عجب بعد دوماه و نیم داری حالشو میپرسی ارزم به حضورتون امروز نامه نوشت و ازم تشکر کرد و گفت کی خواد بره خونه خودش
_یعنی الا خونه خودشه!!!!!
&اره دیگه
_چرا گذاشتی بره اون تنهایی میترسه
&دقیقا من خودمم تو فکر این بودم اما گفتم شاید دوستی چیزی داره
_فعلا جیمین
سریع شماره تهیونگ روگرفتم
&سلام جونگ کوک
_تهیونگ میشه ازت خواهش کنم خواهرت رو بفرستی یه مدت شب ها پیش روکسان بخوابه اخه او...
&نفس بگیر پسر اروم باش چی شده مگه خونه جیمین نیست روکسان
_نه رفته خونه خودش ولی تنهایی میترسه
&باشه کوک بهش میگم
_مرسی تهیونگ شبت بخیر

ESTÁS LEYENDO
Psycho girl
Acciónهمه چی از روزی شروع شد که جونگ کوک وارد تیمارستان میشه.... کامل شده