22

705 58 4
                                    

کوک

با مشت زدم روی فرمون تا یکم از عصبانیتم کم شه وقتی نگاه ناراحت روکسان رو دیدم قلبم آتیش گرفت لعنت به هرچی نقشه هست

رسیدم خونه و بطری مشروب رو برداشتم و شروع کردم به خوردن عصبانی بودم و ترسیده اگه اتفاقی واسش بیوفته چیکار کنم اگه بهش دست دراز بشه چی از شدت عصبانیت هرچی دم دستم بود رو زدم زمین

روکسان

یونگی اومد سمتم و گفت میبرتم خونه توی ماشین حرفی بینمون زده نشد پشت در خونه وایسادم تا رمز رو بزنم و وارد شم که صدای شکستن و فریاد کوک میومد سریع وارد شدم خونه داغون شده بود پر از شیشه خورده بود

+کوک چی شده اروم باش

به سمتم اومد و دستمو گرفت و برد سمت اتاقم حرکاتش مثل کسایی بود که مست هستم

_بهت دست زد تورو مجبور به کاری کرد بهم بگو روکسان

+ نه کوک هیچ اتفاقی نیفتاد اروم باش پسرا مواظبم بودن

روی زمین نشست و سرشو گذاشت روی زانو هاش

+من می خوام دوش بگیرم خستمه

دیدم جواب نداد لباسم رو برداشتم و به سمت حمام رفتم دلیل این همه نگرانی رو نمیفهمیدم

حمامم رو کردم اومدم بیرون دیدم کوک رفته حتما رفته توی اتاقش تا بخوابه جارو رو از توی آشپزخونه برداشتم و شیشه هارو جمع کردم و بعد رفتم واسه خواب

نصفه های شب بود که با صدای ناله بیدار شدم رفتم پشت در اتاق کوک و درد زدم کسی جچاب نداد در رو باز کردم و وارد شدم دیدم کوک از توی دستشویی داره میاد بیرون

+کوک حالت خوبه؟
خواست جوابم بده ولی سرش گیج رفت و افتاد رو زمین دوییدم سمتش و دستشو گرفتم بدنش بینهایت داغ بود داشت تو تب میسوخت با هر بدبختی بود گذاشتمش روی تخت همه بدنش خیس عرق بود یه پارچه و کاسه آب آوردم و شروع کردم به پاشویه کردن

نزدیک های صبح بود که تبش اومد پایین و من از شدت خستگی کنارش بیهوش شدم

یهو از خواب پریدم و دیدم دست کوک تو دستام به صورتش خیره شدم آروم خوابیده بود
رفتم واسش سوپ درست کردم منتظر آماده شدن سوپ بودم که گوشیم زنگ خورد

نامجون بود

+سلام آقای کیم

&سلام روکس امروز میای یه چندتا پرونده رو واسم ترجمه کنی؟

+ ببخشید ولی کوک دیشب حالش خوب نبود الا هم داره استراحت میکنه

&چرا چی شده

اتفاقات دیشب رو بهش گفتم و اون قبول کرد و گفت بهش خبر بدم که حالش چطوره

با سینی دارو رفتم داخل بیدار شده بود

+خوببب سلام اقای مریض چطوری بیا واست سوپ اوردم خوب خوب شی

_ مرسی روکسان ولی من خوبم نیازی نبود به سوپ

با وجود مخالفت هاش به زور سوپ رو بهش دادم و دارو رو خورد و مجبورش کردم توی تخت بمونه و استراحت کنه

Psycho girlWhere stories live. Discover now