39

684 48 6
                                    

با تعجب به دستم نگاه کردم وضعیت از این بدتر وجود نداشت چیزی که میدیدم رو اصلا نمیتونستم باور کنم خداااا چرا اینقدر بدبختم الا چه خاکی تو سرم کنم اخه من تازه ۲۰ سالمه چی از بچه داری میفهمم نمیشه نه نه باید بندازمش اره الا میرم میندازمش اره
سریع لباسمو پوشیدم و راه افتادم سمت مطب اینجا با پول میشد همه کار کرد روی جلوی مطب وایسادم ضربان قلبم روی صدهزار بود هوفففف اروم باش روکسان ترس نداره اصلا نترس تمومش میکنی اره تموم میشه وارد شدم خلوت بود به طرف منشی که داشت ناخن هاشو لاک‌میزد رفتم

٪بفرمایید

+سلام م‍.. من می خواستم بچه ام رو بندازم

یه نگاه بهم کرد و یه مبلغ خیلی بالا بهم گفت

٪اول برو داخل اگه عملت خوب انجام شد میتونی پرداخت کنی

خواستم برم داخل که دستم کشیده شد و برگشتم دیدم هیلی با عصبانیت داره از اونجا بیرونم میکنه
دستمو کشیدم بیرون و گفت

%میشه بگی داری چه غلطی میکنی

+دارم گندی که زدم رو پاک میکنم چیکارم داری

%بس کن میا این بچه تو کوک هست چطور اینقدر میتونی بی‌رحم باشی

+چطور اون تونست با بیرحمی من رو پس بزنه

%هرچی جواب بدی رو با بدی نمیدن به خودت بیا دلت می خواد تورو به چشم یه قاتل ببینن؟

با صدایی تحلیل رفته گفتم

+من بچه بی پدر نمی خوام اصلا اگه خودش هم به دنیا بیاد یه روز بهم میگه چرا به دنیاش اوردم وقتی پدرش به من اهمیت نداده چه برسه به من که بچه اشم

%بیا بریم خونه میا همه چیز درست میشه بهت قول میدم اصلا خودم میرم تغییر جنسیت میدم میشم بابای بچه ات (با صدای مردونه میگه )ببین از الا بچم بچه امون به من رفته نه تو خودمم اسمشو انتخاب میکنم

میون اشک هام خندیدم و به طرف مطب رفتیم و بهشون گفتم فقط می خوام سونوگرافی انجام بدم تا وضعیت بچه رو بدونم

روی تخت دراز کشیدم و لباسمو  دادم بالا و دکتر ژل رو ریخت روی شکمم و دستگاه سرد رو گذاشت روش و حرکت داد
£خوب وضعیت نی نی عالیه و الا توی چهار هفته هستی و همه چیز خیلی خوبه میتونی بلند شی واست چندتا مکمل های تقویتی مینویسم و ماه  بیا تا دوباره چک شی

+بله ممنون خسته نباشید

با هیلی رفتیم دارو هارو گرفتیم و ناهار رو بیرون با مسخره بازی هاش خوردیم

هیلی👇🏻👇🏻👇🏻

هیلی👇🏻👇🏻👇🏻

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کوک

بعد از اون روزی که رکسان خونه رو ترک کرد دیگه پیداش نکردم نه پیش پسرا بود حتی خونه خودش هم فروخته بود و یه زوج دیگه اونجا زندگی میکردن  لونا هم بچه رو گذاشت و چند مدت غیبش زده و منم نمیدونستم چیکار کنم و بچه رو دادم دست خواهر جین

روی تخت دراز کشیده بودم به سقف خیره شده بودم اصلا نمیدونستم چه خبره زندگیم رو هوا بود مغزم داشت منفجر میشد صدای گوشیم اومد بهش نگاه کردم شماره لونا بود

_بله

٪کوک باید ببینمت

_عشقم رو از خونه بیرون کردی خودت گمشو بیا

%باور کن اگه میتونستم میومدم لطفا بیا بیمارستان مرکزی خیلی وقت ندارم

به ناچار بلند شدم و راه افتادم سمت بیمارستان رسیدم اسم لونا رو گفتم و اونا بهم یه اتاق رو نشون دادن وارد اتاق که شدم دیدم لونا با سر بدون مو روی تخت افتاده بود

%لونا

_بلاخره اومدی بیا بشین باهات حرف دارم

رو صندلی نشستم و بهش خیره شدم با زبون لب هاشو خیس کرد و شروع کرد حرف زدن

%شبی که باهم بودیم من قبلش با یکی دیگه بودم و این نوزاد دختر اونه اما کوک من اون مرد رو نمیشناختم و فقط بخاطر پولی که پیشنهاد کرد باهاش بودم گذشت تا چند ماه پیش که متوجه شدم سرطان دارم و خیلی عمر نمیکنم (با گریه)کوک من فقط می خواستم بچه ام پدر داشته باشه دلم نمی خواست مثل من شه لطفا واسه اش یه خانواده خوب پیدا کن

چیزی نگفتم و از اتاق اومدم بیرون چی میتونستم بگم اون زندگیمو بهم زد تا فقط بچه اش خوب بزرگ شه توی ماشین نشستم و سرمو زوی فرمون گذاشتم مغزم داشت ارور میداد تنها کاری که تونستم بکنم این بود که قرص های خواب اور رو بخورم و بخوابم .....

Psycho girlWhere stories live. Discover now