12

1.1K 81 1
                                    

طول اتاق رو راه میرفتم و دنبال یه راهی بودم نباید میزاشتم مشکلی پیش بیاد یه کاغذ و خودکار برداشتم و رفتم سمت اتاق روکسانا تا اتفاق هارو بنویسم و اونم امضاء کنه در اتاق رو باز کردم دیدم توی تختش نیست و لامپ سرویس بهداشتی روشنه
_روکسانا بیا ببین من یه نقشه دارم میتونیم تظاهر کنیم حافظه ات  پاک‌شده و اون دیگه کاری باهات نداره

صبر کردم دیدم صدایی نمیاد رفتم پشت در رو در زدم

_روکسانا؟!!!

در باز بود دیدم خالیه کجا رفت دویدم توی راهرو و به پرستار ها گفتم نگهبان هارو صدا بزنن بگن فرار کرده ....

روکسانا

از کارم پشیمون بودم نباید بهش میگفتم کوک خیلی عصبی  بود نمیتونستم واسش دردسر درست کنم و سرم رو از دستم کشیدم و کت کوک که روی کاناپه افتاده بود رو انداختم روی سرم از اتاق اومدم بیرون کنار در اتاقم خروجی اضطراری بود از پله ها اومدم پایین و پشت ساختمون دیوارش کوتاه بود و از اونجا پریدم بیرون و به سمت تنها جایی که میدونستم کجاست رفتم
خونه پدریم بعد از چندین کلومتر هوا تاریک شده بود رسیدم لامپ های خونه خاموش بودن شاید خوابیدن یادمه همیشه خودم کلید زاپاس خونه رو زیر یکی از کاشی ها قایم میکردم با هزار تا دعا اون کاشی رو پیدا کردم و برش داشتم خدایا شکرت سرجاش بود در رو باز کردم و رفتم داخل همه جا پر بود از خاطره های خوب و بد  عکسامون روی دیوار پر از گرد و خاک بود  به سمت اتاق پدر و مادر رفتم و با جای خالیشون مواجه شدم یعنی از اینجا رفتن با کلی فکر رو خیال خوابم برد....

کوک

چند هفته بود که ازش خبری نداشتم و نمیدونم چی توی من اتفاق افتاده بود ولی دلم واسش تنگ شده بود دلم‌می خواست پیشم باشه   همه جا دنبال روکسانا گشتم  توی پرونده ها میگشتم دنبال ادرس ولی چیزی نبود شوگا یه نقشه اورده بود و جا هایی که حدس میزدیم رو‌ میگشتیم  توی اتاق روکسانا نشسته بودم و به تختش خیره شده بودم که  چشمم خورد به دفتر نقاشیش بازش کردم و به نقاشی هایی که ازم کشیده بود خیره شدم اون حتی از دستام تو حالت های مختلف هم طراحی کرده بود دفتر رو برداشتم و رفتم توی اتاق کارم   تو اتاق  بودم و سرم رو گذاشته بودم روی میز و سعی میکردم با بستن چشمام از فکرام کمشه در با شدت باز شد و یه پرستار با خوشحالی اومد داخل

&پیداش کردم دکتر پیداش کردم ببینید ما هر شش ماه پرونده هارو بروز میکنیم و یه سری چیزارو از توی پرونده ها حذف میکنیم و این ماه چندین ماه پیش ولی مادر و پدر روکسانا زنده بودن این ادرس رو کسی که اونو اورد اینجا نوشته بود شاید روکسانا رفته اونجا برگه رو از دستش گرفتم و سوار ماشین شدم

جلوی خونه پارک کردم و به سمت خونه رفتم در زدم بعد چند مین در باز شد و روکسانا در رو باز کرد با دیدن من اشک توی چشماش حلقه زد

+چرا اومدی اینجا کوک

_اومدم دنبال تو اومدم کمکت کنم

+نیازی به کمکت ندارم لطفا برو نمی خوام پدرت مشکلی واست درست کنه

_اون اجازه همچین کاری نداره تو حتی واینسادی من نقشمو بهت بگم اجازه میدی بیام تو؟!...

از جلوی در رفت کنار و من وارد شدم دیدم در حال تمیز کاریه

+ببخشید من وقتی اومدم خانوادم خونه نبودن فکر‌کنم رفتن مسافرت بخاطر همین داشتم اینجارو مرتب میکردم که وقتی اومدن اینجا تمیز باشه

پس خبر نداشت که خانوادش فوت شدن اخه چطوری اینو هم بهش بگم اههه خدااا یه لیوان آبمیوه جلوم ‌گذاشت و روبه روم نشست

+خوب نقشه چیه

_من میرم خونه پدرم امشب و بهش میگم که تو حافظه ات رو از دست دادی همه اینا تقصیر اون پس یا میزاره من با تو زندگی کنم کاری بهت نداشته باشه یا فیلم دوربین های مداربسته و همه چیزایی که دیدم به اضافه جای جسد دوستت توی اون باغ میرم تحویل پلیس میدم اینجوری از زندگی من و تو کاملا محو میشه چطوره

+عالیه فقط من فکر نکنم تو دلت بخواد با یه دختر دیونه زندگی کنی

از سر جام بلند شدم و کنارش نشستم صورتش و گرفتم توی دستام و به چهره زیباش نگاه کردم
_این حرف رو اصلا نزنیا تو هیچ مشکلی نداری و همه اینا تقصر کسی هست که متاسفانه پدر من و مطمئنم ما کنار هم کلی خوش می‌گذرونیم پس خودتو هیچ وقت با این حرفا شکنجه نده باشه؟!

چشماش رو به نشونه تایید باز و بسته کرد از این همه کیوتیش دلم طاقت نیاورد و پیشونیش رو عمیق بوسیدم صورتش از خجالت سرخ شده بود واسه عوض کردن جو گفتم

_خوب بیا بریم

Psycho girlWhere stories live. Discover now