چندین ماه از نبود روکسان میگذره و دیگه ناامید شده بودم از پیدا کردنش لونا یک هفته بعد از دیدارمون از دنیا رفت و دخترش رو هم خواهر جین به فرزندی قبول کرد و این رو میدونستم به حرف لونا عمل کردم
و اینکه نصف سهام شرکت نامجون رو هم خریدم و الا باهم همکاریم و ناگفته نماند که انرژی جیهوپ مارو دیونه کرده
یکی از پروژه هارو برداشتم و رفتم سمت اتاق نامجون تا واسه ترجمه بفرستتش پیش مترجم شخصیش که دیدم داره با یکی حرف میزنه خواستم در بزنم که با جمله ای که گفت دستم بین در موند&وای خدا ببین چقدر بزرگ شده روکسان کپی کوک هست مینهیون کوچولوو
&عمو کوک یه دوست که شاید وقتی بزرگ شدی بیای کره ببینیش راستی روکسان کالیفرنیا هواش چطوره سرد نیست؟
تا اینکه از جاش متوجه شدم منتظر نموندم ادامه مکالمه رو گوش بدم و سریع به سمت دفتر هواپیمایی رفتم یه بیلیط گرفتم و بعد از پیچیدن یه ساک کوچیک به سمت فرودگاه رفتم ....
روکسان
بعد از به دنیا اومدن مین هیون کم و بیش از فکر کوک بیرون اومدم اما بازم شب ها با فکر با عکس هاش اشک میریزم و عاشقانه دوستش دارم پسر کوچولوم الا ۹ ماهش بود و چهرش به شدت شبیه به کوک بود درست مثل یه یادگاری واسم
بعد از قطع کردن تلفنم با نامجون مین رو بغل کردم و لبلس پوشوندم بهش تا ببرمش توی پارک قبلش هم به هیلی زنگ زدم تا همراهمون بیاد
منتظر موندم تا در بزنه و بریم با صدای در از جام بلند شدم بچه رو توی کالسکه گذاشتم و در رو باز کردم&سلااااامممم به مادر و پسر ناناز بگو ببینم میا شوهرم چطوره (منظورش مین هست🤦🏻♀️)
+مرسی اونم خوبه امروز با عمو جونش حرف زد
&اوووو همون عمو جذابه که ریئسمونه؟
+دقیقااا راستی هیلی مادرت چطوره عملش کردن؟
&نه هنوز امشب می خوام برم نیوزیلند شاید تونستم کمکی بهشون بکنم
+امیدوارم زودتر خوب بشه و توهم خواستی بری مواظب خودت باش
بعد از گشت و گذارمون برگشتیم خونه هوا اینجا چند روز بود خیلی سرد شده بود دما خونه رو بالا بردم و مین که الا خواب بود رو توی تختم گذاشتم و یه دوش گرفتم و ساعت گوشیمو تنظیم کردم که بین شب بیدار شم و به مین شیر بدم
با صدای گوشیم بیدار شدم و سریع خاموشش کردم به چراغ خواب رو روشن کردم و اروم بغلش کردم وقتی تو بغلم گرفتمش متوجه شدم بدنش خیلی داغ و توجه که کردم دیدم گونه و نوک دماغش قرمز شده از استرس نمیدونستم چیکار کنم سریع یه دستمال نم دار برداشتم و گذاشتم روی پیشونیش و چند دقیقه یه بار عوضش میکردم یکساعت گذشت و تاثیری نداشتم دیگه داشت گریه ام میگرفت سریع یه لباس پوشیدم و مین هو رو گذاشتم بین پتو و از خونه زدم بیرون اخه 3 شب من چیکار کنم تاکسی از کجا پیدا کنم
چندتا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم بغضمو قورت بدم بعد کلاه پالتوم رو انداختم روی سرم تا یکم گرم ترم شه و راه افتادم تا به خیابون اصلی برسم با سرعت توی خیابون ها میدویدیم که یهو خوردم به یکی نزدیک بود بیوفتم و اون سریع من رو گرفت نمیدونم کی بود چون کلاهم روی چشمم رو گرفته بود یه ببخشید گفتم و به راهم ادامه دادم
به بیمارستان رسیدم رفتم بخش اورژانس و پرستار ها مین رو ازم گرفتن و رفتن توی اتاق روی صندلی نشستم و بغضمو ازاد کردم اگه الا کوک بود این اتفاق ها نمی افتاد اشک ریختم بخاطر تنهاییم بخاطر بی کسیم بخاطر اینکه بچم قرار بدون پدر بزرگ شه با احساس سنگینی نگاه یکی سرمو بالا اوردم اما کسی رو ندیدم اشکام رو پاک کردم و رفتم طرف اتاق
دکتر: مشکل خاصی نیست یه سرما خوردگیه که یه سرم واسش زدیم و چندتا دارو که طرز استفادش هم نوشته شده
+ممنون اقای دکتر
رفتم تا توصیه حساب کنم و بعد از تموم شدن سرم مین ببرمش خونه خدایا شکرت
کوک
از دور شاهد ترس گریه روکسان بخاطر مریضی بچمون بودم و خودمم دستکمی ازش نداشتم به چهرش نگاه کردم بزرگ تر شده بود زیباتر و جذاب تر وقتی از بیمارستان بیرون اومد و تاکسی گرفت پشت سرش یه تاکسی گرفتم و راه افتادم تا ادرس خونه رو بدونم و بعد از یاداشت کردن ادرس به نزدیک ترین هتل رفتم ....
![](https://img.wattpad.com/cover/309104019-288-k119445.jpg)
YOU ARE READING
Psycho girl
Actionهمه چی از روزی شروع شد که جونگ کوک وارد تیمارستان میشه.... کامل شده