Psycho girl

5

راوارد اتاق رکسانا شدم

_خوب خوب سلام روکسانا خانم من جونگ کوک هستم میتونی‌ منو کوک هم صدا بزنی قراررههه از امروز با کمک هم تورو درمان کنیم

دیدم واکنشی نشون نمیده و پشت به من از پنجره بیرون رو نگاه میکنه

_دلت می خواد ببرمت بیرون ؟

برگشتم بدون گفتن چیزی بهم نگاه کرد

_خوب بیا باهم سر هر چیزی شرط بزاریم مثلا واسه بیرون رفتنت شنیدم قرص هاتو اصلا نمیخوری اگه تا یک هفته همه قرص هاتو بخوری قول میدم ببرمت بیرون
یک هفته بعد

توی این مدت روکسانا مرتب دارو هاش رو میخورد و امروز قرار بود ببرمش توی محوطه
وارد اتاق شدم
_سلااامم روکسانا خانم آماده ای بریم اروم از تخت اومد پایین و به سمتم قدم برداشت چقدر کوچولو بود این کنارم اروم رفتیم توی حیاط روی صندلی نشستیم اونم کنارم نشست بهش نگاه کردم داشت به بوفه روبه رو نگاه میکرد

_رکسانا نظرت چیه تو اینجا بشینی و من برم برا خودمون یه چیزی بخرم؟ببین گوشیمو بگیر تا سریع برگردم باشه

سرشو تکون داد دست کشیدم رو موهاش
_افرین دختر خوب

توی صف وایساده بودم و منتظر بودم نوبتم بشه برگشتم به رکسانا نگاه کردم گوشیمو گرفته بود توی دستش رومو برگردوندم هماهنگ شد با جیغ و فریادش خودمو با سرعت بهش رسوندم موهاشو توی دستش گرفته بود و با تموم توانش میکشید و جیغ و گریه میکرد تنها کاری که تونستم بکنم این بود که آمپول بیهوشی رو از جیب روپوشم در بیارم و بزنم به گردنش گوشیمو گذاشتم توی جیبم و دست گذاشتم زیر پاش و بلندش کردم توی بغلم ناله میکرد و زیر لب یه چیزایی میگفت
توی تخت گذاشتمش و وارد اتاق کارم شدم خیلی عجیب بود اون داشت به گوشیم ‌نگاه میکرد که یهو بهش حمله دست داد گوشیم توی جیبم زنگ خورد بیرونش اوردم عکس بابا روی صحفه خاموش روشن میشد

_سلام پدر

&چرا چند مین پیش زنگ زدم جواب ندادی؟

_پیش مریض بودم کار داشتم بفرمایید

&من هیچ صنمی با تو ندارم مگه نگفتم حق نداری پاتو توی کره بزاری دلت می خواد از کار بی کارت کنم؟؟

_پدر خودتون میدونید هیچ کاری نمی‌تونید بکنید پس خودتون رو خسته نکنید خدانگهدار

تلفن رو قطع کردم دیگه واسم اهمیتی نداشت اون مرد کثیف ترین مردی بود که به عمر دیده بودم

دوباره یاد روکسانا افتادم وایسا ببینم پدر گفت بهم زنگ زده یعنی روکسانا عکس بابا رو دیده اینجوری شده؟ نههه فکر نکنم شاید از صدای زنگ موبایل ترسیده اره احتمالا ....