10

1.1K 90 4
                                    

امروز قرار کوک برگرده و من خیلی خوشحالم موهامو صاف کردم و دوتا گیس کردم و منتظر کوک کنار پنجره وایسادم ولی اون روز نیومد خیلی ضد حال بدی خوردم

کوک

امروز بعد از ماهی گیری که کردیم همونجا جین ماهی هارو درست کرد و خوردیم

نامجون:بچه ها نظرتون چیه دو شب دیگه بمونیم

یهو یاد روکسانا افتادم نمیشد من بهش قول دادم و تازه یه روز هم مونده بودم جیمین از روکسانا خبر داشت بخاطر همین گفت:می خوای یه تماس با مرکز بگیر و باهاش حرف بزن اگه میدونی ناراحت نمیشه بمونیم اگه نه هم من راضیشون میکنم بریم

_اره فکر خوبیه برم یه تماس بگیرم

فاصله رودخونه تا ویلا خیلی طولانی نبود و من سریع رسیدم اونجا شماره رو گرفتم بعد چندتا بوق پرستار جواب داد

&بفرمایید

_وقت بخیر جئون جونگ کوک شماره پرستاری ۳۶۴۶ هستم می خواستم با بیمار اتاق ۱۴ صحبت کنم

&چند لحظه.....بیمار رو دوساعت پیش بردن بخش ممنوعه

_یعنی چی من دکترشم با اجازه کی مریض رو بردن یه جای دیگه

&امروز صبح یه دکتر جدید پرونده رو به عهده گرفته

تلفن رو قطع کردم یاد حرف شوگا افتادم که میگفت رئیس بیمارستان خیلی پولکیه و میشه با پول خریدش خیلی نگران روکسی بودم باید میرفتم با سرعت به سمت رودخونه رفتم باید شوگا هم همراه خودم میبردم
وقتی به بچه ها رسیدم با دیدنم نگاه اونا هم تغییر کرد

جیهوپ:کوک چی شده چرا قیافت این شکلیه

_بچه ها من باید برم شوگا تو هم بیا به یه پلیس احتیاج دارم

شوگا:باشه ولی وسایل هامون

جین: کاریتون نباشه من میارم واستون برین شما

نامجون با ماشینش زودتر از ما اومده بود تا ویلا رو مرتب کنه

با آخرین سرعت میروندم راه سه ساعت رو یکساعت و‌نیم رسیدیم از ماشین پیاده شدم و با همه توانمون دوییدیم سمت طبقه پایین جایی که روکسی بود نگهبانی جلمون رو گرفته ولی شوگا کارتش رو نشون داد و اون از ترس جای روکسانا رو‌هم‌لو داد

توی اتاق ECTچرا بود اصلا کی باید اونو میبرد توی اون اتاق (ECT یعنی پاکسازی حافظه انسان به وسیله الکتریسیته) نزدیک تر که شدم یهو صدای بلند جیغ روکسی اومد و پشتبندش صداش که اسممو فریاد میزد

در اتاق رو باز کردم روی تخت بسته بودنش و کلی سیم به سرش وصل بود با سرعت به سمتش رفتم ولی همون موقع دستگاه اولین شکش‌رو داد و اون از هوش رفت سیم‌هارو قطع کردم و به سمت اتاق کنترل اون دستگاه رفتم
دیدم یکی از اتاق زد بیرون و با سرعت به بیرون حرکت کرد و به طرفش دوییدم از پشت روپوشش رو گرفتم و کوبیدمش به دیوار سرشو بالا اورد با دیدن نفسم حبس شد پدرم اینجا چیکار میکردم

قبل از اینکه بتونم کاری کنم حلم داد و فرار کرد ......

Psycho girlDonde viven las historias. Descúbrelo ahora