23

894 67 0
                                    

یه مدت از شب مهمونی گذشت و دیگه خبری از هی سو و زنش نشد هفته پیش برنامه ریختیم که بریم ساحل و یه چند روزی توی ویلای کوک بمونیم

با خوشحالی توی ماشین نشستم

+وای کوک من عاشق دریام هورااااا

کوک خندید و ماشین رو روشن کرد دستمو گذاشتم رو ظبط و روشنش کردم و با اهنگ می‌خوندم که گوشی کوک زنگ خورد اهنگ رو قطع کرد

_سلام تهیونگ

&.....

_اخه یعنی چی

&.....

_شما قول دادین

&......

_ما میریم شماهم اگه تونستید بیاید بای

تلفن رو قطع کرد و عصبی نفسش رو بیرون داد

+گفتن نمیان؟؟

سرش رو تکون داد

ترجیح دادم چیزی نگم و در نتیجه سرمو برگردوندم و خوابیدممممم

تو اوج خواب بودم که احساس کردم بین زمین و هوا معلق ام  اروم یکی از چشمامو باز کردم و پیپم کوک بغلم کرده و داره میره توی ویلا من رو گذاشت روی تخت و دستشو کشید روی موهامو پیشونیم رو بوست قلبم وایساد این کارش چه معنی داشت با کلی فکر خوابم برد
صبح وقتی بیدار شدم کوک هنوز خواب بود یکم صبحونه خوردم و شروع کردم سرک کشیدن توی ویلا در همه اتاق ها قفل بود بجز اتاق من و کوک وارد حیاط شدم که چشمم خورد به تاب اخر حیاط با دو رفتم سمتش عاشق تاب بودم اخرین بار که بازی کرده بودم زمانی بود که خانوادم زنده بود

از فکر اینکه اونا مردن و من حتی نمیدونم قبرشون کجا هست بغض سنگینی گلوم رو فشورد چندتا نفس عمیق کشیدم تا حالم بهتره شه

_سلام خانم کوچولو تنها اومدی بیرون چیکار

+هیچی نشستم تاب بازی میکنم کوک

_ج‍...بله

+کی میریم ساحل

_هر وقت شما آماده شدی رفتیم رستوران ناهار خوردیم بعدش میریم

+باشه الا اماده میشمممم

مایوم رو پوشیدم بعد یه پیرهن بلند روش پوشیدم که رفتیم ساحل خیلی وسایلم زیاد نباشه

داشتم رژ میزدم که کوک در زد

_روکسان اماده ای بریم

+اره اومدم

اومدم بیرون از اتاق جوننن تیپ کوک عالی بود و همچنین یکمی رنگ های لباسامون مثل هم بود

توی ماشین نشستیم رفتیم رستوران بعد از ناهار و البته دسر رفتیم ساحل

_روکسی‌تو ماشین بشین تا برم آلاچیق که رزرو کردیم‌رو پیدا کنم بیام بیرون نیای پوستت میسوزه ها

+باشه منتظرم

کوک رفت منم لباس که تنم بود و دراوردم و گذاشتم پشت ماشین موهامو گیس کردم که دور و برم نباشه

بعد چند مین کوک اومد و گفت آلاچیق رو پیدا کرده از ماشین که پیاده شدم کوک جلو تر از من راه افتاده بود و هنوز تیپم رو ندیده بود مطمئن بودم میدید تا میدید کلی اخم میکرد و شاید هم دعوا

_اینم آلاچی‍.....میشه بگی این چیه پوشیدی روکسان

+کوکککک‌ گیر نده دیگه ببین اینجا خلوت کسی نیس باشههه(چشمامو گربه شرک کردم )

عصبی دستشو کشید بین موهاشو به نگاه بهم کرد و پوففف کشید

_باشه حداقل از جلو چشمام کنار نرو یهو کسی مزاحمت میشه

هوراااا یه چشم بلند گفتم و نشستم کرم زدم به بدنم و رفتم یکمی راه برم البته تو دید آقاااا باید باشم

رو شن ها نشستم که کوک اومد کنارم نشست و به دریا نگاه میکردم

+کوک

_بله

+من میدونم

_چیو

+اینکه خانوادم مردن

_باور کن می خواستم بهت بگم اما ترسیدم حالت بد شه

+میدونم درک میکنم تو نگرانی و این اصلا بد نیست کوک قبرشون کجاست

_نمیدونم یه مدت گشتم ولی فقط میدونم فوت شدن

سرمو انداختم پایین و با پایین موهام بازی میکردم

_ببین چند متر اون طرف تر یه کافه هست من برم یه چیزی بگیرم بخوریم همین جا بشین باشه

+اهوم منتظرت میمونم

کوک از دیدم محو شد بلند شدم سرم پایین بود و به سمت آلاچیق میرفتم تا بشینم که با سر رفتم توی یه چیز سفت و برای اینکه نیوفتم اون دستشو دورم حلقه کرد سرمو بلند کردم و با کسی که دیدم با شدت حلش دادم و از بغلش اومدم بیرون هه سو اینجا چیکار میکرد

&سلاممممم روکسیی خانمم مشتاق دیدا اینجا تو ساحل بعدا تنها ؟؟

+ن‍...نه با کوک هستم

با چشم دنبال کوک‌ میگشتم که دیدم با چشمای خشمگین وایساده نگاهمون میکنه بیشتر هول کردم

با دست بهش اشاره کردم و گفتم:اوناهاش اونجاست رفت واسم خوراکی بگیره کوک‌ اومد سمتم و اولین کاری که کرد پیرهنش رو بیرون اورد انداخت دورم

_سلام هه سو اینجا چیکار میکنی زنت کجاست

&اوههه جونگ کوک اومدم به شما سر بزنم یوری هم پیش دوستاش ادرس ویلا رو از پسرا گرفتم ولی اونجا نبودین اومدم اینجا هوا بخورم که خاله ریزه رو دیدم

کوک دستاشو دورم حلقه کرد و من و به خودش فشورد

_روکسان بیا بریم خونه

سه تامون یمت ماشین رفتیم بین راه کوک توی گوشم گفت

_اینقدر زود صمیمی شدی که میپری بغلش؟؟

+نه ک‍....

_حرف نباشه

با ناراحتی توی ماشین نشستم و‌دیگه چیزی نگفتم

Psycho girlTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang