صبح بلند شدم و بعد از اماده کردن صبحونه چندتا لقمه خوردم و قبل از بیدار شدن کوک راه افتادم
وقتی رسیدم جیهوپ با دیدنم با سرعت به سمتم اومد همو بغل کردیم توی هوا میچرخوندم
%وایییی سوییتی دلم واست تنگ شده بود خوب که اومدی
+مرسی هوپی منم دلم واست تنگ شده بود
من رو گذاشت روی زمین و بعد با خنده رفت سمت اتاق کارش
پشت در اتاق نامجون وایسادم و در زدم&بفرمایید
+سلام رئیس کیم خوبین
&سلام روکسان خوبی سفر بخیر خوش گذشت
+بله ممنون جاتون خالی بود
&میتونی کارت رو از الا شروع کنی پرونده ها از قبل اماده شدن و توی اتاقت هستن
+بله ممنون با اجازه
به سمت در رفتم که صدام زد
&روکسان
+بله رئیس کیم
&به کوک گفتی که میری سرکار ؟!
سکوت کردم ویزی نداشتم بگم چون میدونستم اگه بفهمه خیلی ناراحت و دلخور میشه
&من چند بار بهت گفتم کوک از دروغ متنفره و تا دور نشده بهش بگو وگرنه چیز خوشایندی در انتظارت نیست
+سعی میکنم امروز بهش بگم با اجازه
رفتم توی اتاق کارم و مشغول شدم پرونده هارو بستم و گردنم رو ماساژ دادم ساعت کاریم تموم شده بود سیستم رو خاموش کردم و از اتاق اومدم بیرون که دیدم کوک داره با نامجون حرف میزنه و پشتش به منه با ترس به نامجون نگاه کردم که یهو دستم کشیده شد و افتادم تو اتاق به جیهوپ نگاه کردم
+وای مرسیییی هوپی جونمو نجات دادی
&قابل نداشت ولی مواظب باش حالا تو اتاق باش تا(در اتاق زده شد)
سریع پشت در اتاق وایسادم و جیهوپ در رو باز کرد و جلو در وایساد
&هیییی کوک چطوری از این طرفا
_سلام هوپ اومدم یه سر به نامجون بزنم گفتم حالتو بپرسم نمیری کنار بیام داخل؟!!
&نه راستش اینجا خیلی بهم ریختس بزار بعدا میام باهم حرف بزنم
_باشه پس هرجور راحتی من برم خونه الاناس که روکسان بیاد تنهایی میترسه
از اینکه حالم واسش مهم بود کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد
&نگاه کن نگاه کن لبخندشو دوتا کبوتر عاشق
با خنده اروم به دستش مشت زدم
+چرت و پرت نگو هوپ حس ما دوستانه است
هوپی شونه بالا انداخت و گفت برم کوک رفته
به خونه که رسیدم کوک هم رسیده بود و داشت کراواتش رو باز میکرد
+سلام کوک خسته نباشی
_مرسی خانم کوچولو وای روکسان چقدر گروسنه ام
+تا یه دوش بگیری من غذارو درست میکنم
