29

829 62 7
                                    

صبح بلند شدم و بعد از اماده کردن صبحونه چندتا لقمه خوردم و قبل از بیدار شدن کوک راه افتادم

وقتی رسیدم جیهوپ با دیدنم با سرعت به سمتم اومد همو بغل کردیم توی هوا میچرخوندم

%وایییی سوییتی دلم واست تنگ شده بود خوب که اومدی

+مرسی هوپی منم دلم واست تنگ شده بود

من رو گذاشت روی زمین و بعد با خنده رفت سمت اتاق کارش
پشت در اتاق نامجون وایسادم و در زدم

&بفرمایید

+سلام رئیس کیم خوبین

&سلام روکسان خوبی سفر بخیر خوش گذشت

+بله ممنون جاتون خالی بود

&میتونی کارت رو از الا شروع کنی پرونده ها از قبل اماده شدن و توی اتاقت هستن

+بله ممنون با اجازه

به سمت در رفتم که صدام زد

&روکسان

+بله رئیس کیم

&به کوک گفتی که میری سرکار ؟!

سکوت کردم ویزی نداشتم بگم چون میدونستم اگه بفهمه خیلی ناراحت و دلخور میشه

&من چند بار بهت گفتم کوک از دروغ متنفره و تا دور نشده بهش بگو وگرنه چیز خوشایندی در انتظارت نیست

+سعی میکنم امروز بهش بگم با اجازه

رفتم توی اتاق کارم و مشغول شدم پرونده هارو بستم و گردنم رو ماساژ دادم ساعت کاریم تموم شده بود سیستم رو خاموش کردم و از اتاق اومدم بیرون که دیدم کوک داره با نامجون حرف میزنه و پشتش به منه با ترس به نامجون نگاه کردم که یهو دستم کشیده شد و افتادم تو اتاق به جیهوپ نگاه کردم

+وای مرسیییی هوپی جونمو نجات دادی

&قابل نداشت ولی مواظب باش حالا تو اتاق باش تا(در اتاق زده شد)

سریع پشت در اتاق وایسادم و جیهوپ در رو باز کرد و جلو در وایساد

&هیییی کوک چطوری از این طرفا

_سلام هوپ اومدم یه سر به نامجون بزنم گفتم حالتو بپرسم نمیری کنار بیام داخل؟!!

&نه راستش اینجا خیلی بهم ریختس بزار بعدا میام باهم حرف بزنم

_باشه پس هرجور راحتی من برم خونه الاناس که روکسان بیاد تنهایی میترسه

از اینکه حالم واسش مهم بود کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد

&نگاه کن نگاه کن لبخندشو دوتا کبوتر عاشق

با خنده اروم به دستش مشت زدم

+چرت و پرت نگو هوپ حس ما دوستانه است

هوپی شونه بالا انداخت و گفت برم کوک رفته

به خونه که رسیدم کوک هم رسیده بود و داشت کراواتش رو باز میکرد

+سلام کوک خسته نباشی

_مرسی خانم کوچولو وای روکسان چقدر گروسنه ام

+تا یه دوش بگیری من غذارو درست میکنم

Psycho girlМесто, где живут истории. Откройте их для себя