ماشین رو گذاشتم توی پارکینگ و وارد ساختمون شدم چقدر ساکت بود وارد اتاق مدیریت شدم و بعد از معرفی خودم و واسه اینکه خودمو بهشون ثابت کنم پرونده یه پسر ۲۰ ساله رو دادن که اختلال اسکیزوفرنی داشت شنیده بودم دربارش یه اختلال روانی واقعا خطر ناک که فرد دوچار چندین سخصیت میشه و توهم دیدن و شنیدن بهش دست میده و بیشتر مریض هایی که داشتیم که شیزوفرنی داشتن هم قاتل بودن یا سعی در کشتن کسی داشتن....
نزدیک اتاقش رفتم و بعد از کشیدن کارتم وارد شدم گوشه اتاق پشت به من نشسته بود و سرشو به دیوار میکوبید سابقه دارو هاشو چک کردم و یه قرص دیگه واسش نوشتم و بعد از زدن آرامبخش بهش از اتاق اومدم بیرون
کنار بقیه پرسنل وایساده بودم و درباره اینکه واسه یه مریض اشتباهی قرص نوشته بودن حرف میزدیم که صدای جیغ یه دختر توی کل سالن پیچید با تعجب به بقیه نگاه کردم که هیچ کاری نمیکردن و بعد چند ثانیه صدا قطع شد
_کی بود ؟!
یانهی:یه دختره یه یکسالی میشه اوردنش
اومدم جوابشو بدم که صدای گوشیم بلند شد از جیبم درش اوردم عکس تهیونگ روی صحفه خاموش و روشن میشد
_هییی ته سلاممم
ته:سلام کوک چطوری رسیدن بخیر
_ممنون رفیق از پسرا چخبر
ته:خبرا پیش شماس فعلا که طاقت دوری از روانی هارو نداری و یه روز هم نتونستی از تین تمارستان ها دل بکنی بخداااا کوک قسم میخورم اخرش تو یکی از همین اتاق ها بستری میشی
پشتبند حرفش صدای قهقه همه پسرا بلند شد
_فاک یو کیم تهیونگ کارتو بگو صدام میزنن
ته:اقاااا قرض از مزاحمت این بود کهههه امشب بار قدیمی منتظریم ساعت 8 میبینیمت بای بای
اجازه نداد جوابشو بدم سریع قطع کرد به سمت کافه رفتم و بعد از خوردن یه شات قهوه شروع کردم به پرکردن گزارش روزانه درباره مریضم
🤍🤍🤍🤍🤍🤍
ووت و فالوووو فراموش نشه سویتیها 😍🥰
خیلی خوشحال میشم نظراتتون هم بنویسید 🫂🥺