41

1.5K 85 15
                                    

روکسان

صبح با تکون خوردن یه چیزی روی صورتم چشمامو باز کردم و‌ دیدم مین بالای سرم نشسته و با موهام بازی میکنه
بغلش کردم قشنگ مامانی حالش چطوره خندید و دستاش رو توی هوا تکون دادم رفتیم توی آشپزخونه و واسه مین صبحونه درست کردم و دارو هارو بهش دادم و وسایل بازی هاشو گذاشتم جلوش و خودمم مشغول درست کردن غذا شدم

داشتم ظرف ها رو میشستم که زنگ در خونه به صدا در اومد کی میتونست باشه یعنی من که بجز هیلی کسی رو نداشتم در حالی که دستمو با پیشبند خشک میکردم به سمت در خونه رفتم
در رو باز کردم و با دیدن فرد پشت در نفسم بند و اومد خواستم در رو ببندم که پاشو بین در گذاشت

_روکسام بزار واست توضیح میدم

+نمی خوام کوک برو دست از سرم بردار من توضیحی نمی خوام تازه دارم زندگیمو میکنم

_اونطور که فکر میکنی نیست
خواستم جوابشو بدم که دیدم مین که شاهد اتفاق بود الا داشت گریه میکرد در خونه رو ول کردم و با سرعت به سمتش رفتم و توی بغلم گرفتمش و اروم کمرشو ماساژ دادم تا اروم شه
برگشتم سمت در و دیدم کوک داره بهمون نگاه میکنه

_فقط بزار توضیح بدن بعدش هرچی خودت بگی

اروم سرم رو تکون دادم اومد توی خونه و روی مبل نشست

+چیزی می خوای واست بیارم؟

_یه لیوان اب ممنون

از توی آشپزخونه اومدم بیرون و لیوان اب رو گذاشتم روی میز و روی مبل روبه روییش نشستم

یه قلپ از اب رو خورد و شروع کرد:بعد از رفتنت لونا بچه رو گذاشت و رفت من همه جا رو دنبالت گشتم همه جا همه همه پرواز ها اتوبوس ها همه جا اما پیدات نکردم چند هفته بعد از رفتنت لونا گفت که بچه مال من نبوده و چون خودش سرطان داشته درش می خواسته دخترش پیش یه ادم خوب بزرگ شه بخاطر همین این نقشه رو کشید

با تعجب بهش نگاه میکردم از توی جیبش یه برگه بیرون اورد و گذاشت روی میز

_اینم برگه آزمایش دی ان ای که ثابت میکنه پدر بچه یکی دیگه هست

+الا لونا کجاست

_چند مدت پیش فوت شد و بچه اش هم خواهر جین به فرزندی قبول کرد حق داری ناراحت باشی اما به منم حق بده من رو هم حق یه زندگی خوب رو دارم دلم یه آرامش می خواد

سرش رو انداخت پایین و چندتا نفس عمیق کشید و از سرجاش بلند شد

_حرف هامو زدم دلم نمی خواد پاسوز من بشی و با کسی باشی که علاقه ای بهش نداری این شماره من (یه کاغذ میزاره روی میز) واسه چند روز دیگه میرم کره خداحافظ
به سمت در خروجی رفت ناخداگاه صداش زدم

+کوک نرو

برگشت طرفم و بهم نگاه کرد نمیدونستم چی باید بگم و تنها کاری که تونستم بکنم این بود که مین رو بگیرم طرفش
اومد روبه روم وایساد و مین رو دادم بغلش اولش فکر کردم که مین بدآرومی کنه ولی دیدم دست انداخت دور گردن کوک و صورتش رو به صورت کوک چسبوند از حرکتش خندم گرفت خود کوک هم خندید و محکم مین رو بغل کرد

+اتاق بغلی اتاقم رو واست اماده میکنم وسایلتو از هتل بیار اینجا

به نشونه باشه چشماشو باز و بسته کرد و با مین سرگرم شد منم اتاق رو اماده کردم و وقتی اومدم دیدم مین تو بغل کوک خوابش برده
+میتونی ببری تو اتاقم بخوابونیش؟تا من میز ناهار رو بچینم؟!

_اره الا میبرم

پشت میز نشسته بودیم و اروم غذامون رو میخوردیم
_دیگه از تنهایی نمیترسی
+کمتر شده توی مدت حاملگیم دوستم هیلی پیشم بود و الا رفته پیش مادرش نیوزیلند
سرش رو تکون داد و غذا رو خورد

به سقف خیره شده بودم اینکه کوک اتاق بغلیمدخواب بود و کنار هم نبودیم یکم اذیتم میکرد میدونستم خجالت میکشه و باید یه جوری این خجالت از بین بره و چه بهتر الا که همه جا تاریک باهم چشم تو چشم نمیشیم خجالت هارو از بین ببریم

به خودم توی اینه نگاه کردم هوفففف اروم باش روکسان بار اولت که نیست چندتا نفس عمیق بکش اوکیه برو بریم

 دم در اتاق کوک وایسادم همه جا تاریک بود و چشمم جایی رو نمیدید چشمامو ریز کردم تا شاید چیزی ببینم و فقط تونستم تخت رو ببینم اروم به داخل قدم برداشتم و کنار تخت که رسیدم اروم روبدوشامبر رو دراوردم و نشستم کنار تخت وقتی تخت بالا و پایین شد کوک برگشت...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

دم در اتاق کوک وایسادم همه جا تاریک بود و چشمم جایی رو نمیدید چشمامو ریز کردم تا شاید چیزی ببینم و فقط تونستم تخت رو ببینم اروم به داخل قدم برداشتم و کنار تخت که رسیدم اروم روبدوشامبر رو دراوردم و نشستم کنار تخت وقتی تخت بالا و پایین شد کوک برگشت سمتم متوجه ام شد و چیزی نگفت کنارش خوابیدم بهش نزدیک تر شدم یهو کشیده شدم توی اغوش لختش توی گوشم زمزمه کرد
_بدجور دلم هواتو کرده بود خانم کوچولو
و لباشو گذاشت روی لبامو و بین بوسه ها بند لباسمو انداخت پایین و.....

پایان

Psycho girlDonde viven las historias. Descúbrelo ahora