از شرکت اومدم بیرون رفتم چندتا کتاب زبان از کتابخونه گرفتم و برگشتم خونه وارد که شدم دیدم کوک جلوی تلویزیون نشسته و ps5بازی میکنه
+سلام کوک
_اوه سلام روکسی خوبی کجا بودی دختر می خواستم بهت زنگ بزنم
+کتابخونه بودم کوک ببخشید نگرانت کردم ناهار خوردی؟؟
_نه چی میخوری تا سفارش بدم
+نیازی نیست یه چیزی درست میکنم
_یاخدا نکشیم
+یااااا کوک من اصلا دست پختم بد نیست
_(شونه انداخت بالا)تاحالا تست نکردم حالا ببینیم
رفتم تو اتاق و لباسمو عوض کردم و موهامو گوجه بستم و بعد از انداختن پیشبند شروع کردم
کوک
با صدای اواز خوندن روکسان بازی رو استپ کردم و رفتم پشت اپن وایسادم بهش خیره شده زیبا ترین زنی بود که به عمر دیده بودم اینقدر حواسش غرق کارش بود که اصلا متوجه من نشد محو دیدنش شده بودن که یهو برگشت طرفم و با دیدنم از جاش پرید
+کوک ترسیدم فکر کردم داری بازی میکنی
واسه اینکه جمعش کنم گفتم
_تازه اومدم بازی تموم شدبعدم پشت میز نشستو واوووو چه غذا های رنگارنگی
غذا که تموم شد به روکسان نگاه کردم که با نگاه حق به جانب بهم خیره شده بود
_باشه بابا تسلیم خیلی خوشمزه بود
خندید و بلند شد و ظرف هارو گذاشت توی ماشین ظرفشویی
_هی روکسان نظرت چیه فیلم هیجانی ببینیم؟؟؟!!!
یکم با شک نگاهم کرد و بعد سرتکون داد
فلش فیلم هامو به تلویزیون زدم روکسان با کاسه بزرگ پاپ کورن اوند کنارن البته با فاصله نشست لامپ هارو خاموش کردم
+لازمه که لامپ ها خاموش باشه
_ارهععه هیجانش بیشتره
وسط های فیلم بود که یه صحنه فوق ترسناک اومد و روکسان با ترس خودشو انداخت تو بغلم
+کوک تروخدا خاموشش کن میترسم
توی بغلم میلرزید با تعجب تلوزیون رو خاموش کردم و از خودم جداش کردم
_روکسی اینقدر ترسیدی دختر مثل بید میلرزی حالت خوبه؟
+فقط ترسیدم چیزی نیست
یه لیوان آب بهش دادم تا نفس هاش منظم و استرسش کم تر شه_حالت بهتر شد
+اره اره خوبم اوه کوک ببین ساعت 2 بریم بخوابیم
_اره بریم منم فردا شیفتم
روکسان
تو اتاق نشسته بودم وای فیلم خیلی ترسناک بود روی تخت خوابیدم روکسان بخواب فردا باید بری سر کار دختره احمق داشتم با خودم حرف میزدم که یه صدایی اومد گوشامو تیز کردم که دوباره صدا اومد از ترس سریع از اتاق اومدم بیرون و روبه رو اتاق کوک وایسادم
اخه الا چیکارکنم مامانننننناروم در اتاق رو باز کردم و دیدم کوک با بالا تنه لخت خوابیده ببین خداوکیلی فیلم ترسناک دیده چقدر راحت خوابیده
حالا من کجا بخوابم؟؟؟ رو تخت که نمیشه بعدا فکر منحرفانه میکنه چشمم خورد به کاناپه و سمتش رفتم و خوابیدم ....
صبح با صدای گوشیم بلند شدم دیدم روی تخت کوک بودم من دیشب روی کاناپه بودم الا چطوری روی تختم!!!
داشتم فکر میکردم که یادم اومد کارم داره دیر میشه و دوییدم سمت اتاقم تا اماده شم
کوک
صبح وقتی بیدار شدم متوجه یه خانم کوچولو شدم که روی مبل خوابش برده و مشخص بخاطر دیشب ترسیده اروم روی دستام بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت موهای پخش شده روی صورتش رو انداختم پشت گوشش و مشغول اماده شدن شدم.....
YOU ARE READING
Psycho girl
Actionهمه چی از روزی شروع شد که جونگ کوک وارد تیمارستان میشه.... کامل شده