20

963 69 10
                                    

روکسان

از خواب که بیدار شدم کوک کنارم نبود از اتاق رفتم بیرون و توی آشپزخونه یه قهوه درست کردم پشت میز نشستم و سرمو گذاشتم روی میز

_ روکسان خوبی

+اوه سلام کوک اره یکم سرم درد میکنه ولی خوبم

چند ثانیه بهم خیره شد بعد رمز گوشیش رو زد و وارد یه چیزی شد گوشی رو گرفت طرفم یه نگاه به گوشی کردم یه نگاه به کوک بعد گوشی رو گرفتم
یه صحفه چت با یونگی بود پیام هاشو خوندم و متوجه سکوت کوک شدم

+باشه کوک من ساعت 5 آماده هستم

_ممنون روکسان فقط واسه هر دوتا جا لباس داری؟

+واسه محضر اره ولی مهمونی نه

_بعد از محضر میریم

اروم سرمو تکون دادم و رفتم توی اتاقم لبه پنجره نشستم و به بیرون نگاه کردم اینکه یهو اینقدر سریع می خوام با یه نفر ازدواج کنم یکم برام عجیب بود

وجدان:میشه بگی کجاش عجیبه چندین ماه تو کوک رو میشناسی

+اره وجدان جونم میشناسم ولی خوب تاحالا درد و دل نکردیم من از کاراش خبر ندارم

وجدان:به نظر تو میتونه ادم بدی باشه وقتی تورو توی خونه اش راه داده و هیچی ازت نخواسته حتی بهت دست درازی هم نکرده

+وای الا ازدواج کردیم اگه از چیزی خواست چیییییی

وجدان:باهم صحبت کنید و تو شرایطت رو بگو بهش

+اهوم فکر بدی نیست مرسییی

#ستاد مبارزه با وجدان خود😂😐

ناهار رو چندتا لقمه خورد از استرس دل درد گرفته بودم

بعدم رفتم توی اتاق تا حمام کنم و اماده بشم از حمام اومدم بیرون ساعت 4 بود حوله رو پیچیدم دورم و حلوی اینه نشستم تا میکاپ کنم مشغول میکاپ بودم که حس کردم صدای بسته شدن در اتاقم اومد برگشتم دیدم کسی نیست شونه ام رو بالا انداختم و به کارم ادامه دادم

کوک

به حلقه های توی دستم نگاه کردم نمیدونستم باید الا بکنیم دستمون یا بعد از عقد (چیه مگه چندبار ازدواج کردم که خبر داشته باشم)در نتیجه رفتم سمت اتاق روکسان تا ازش سوال کنم دخترا بیشتر توی این چیزا اطلاعات دارن در زدم اما جوابی نشنیدم در اتاق رو باز کردم که با صحنه ای که روبه رو شد در رو بستم اوه مای گادددددد با حوله بود البته با نیم نیم نیم چه حوله
یه نگاه به شلوارم کردم خاک تو سرت الا موقع بیدار شدن بود واقعا؟ بگیر بخواب باید برم بیرون کار دارم
کت و شلوارم رو پوشیدم در گیر بستن کراوات بودم

+بده واست ببندم

برگشتم سمتش گادد چقدر زیبا شده بود از نگاه خیره ام خجالت کشید و سرش رو انداخت پایین کروات رو از بغل دستم برداشت و انداخت گردنم و برام درستش کرد

+اینم از این بریم؟

_بریم

تو ماشین حرفی بینمون زده نشد وقتی رسیدیم پسرا هم اومده بودن یونگی و روکسان باهم سلام کردن ولی جیهوپ اومد طرف روکسان و با تعجب به هم نگاه کردن

جیهوپ:روکسییی تویی وای خدای من پنیا چقدر کوچیکه

+اره خیلی

من گفتم : مگه شما هم و میشناسید

جیهوپ اومد یه چیزی بگه که روکسان پرید توی حرفش

+توی کتابخونه باهم آشنا شدیم

جیهوپ به روکسان نگاه کرد و بعد گفت اره اره توی کتابخونه آشنا شدیم

رفتیم داخل و بعد که عقد رو خوندن و ما بله دادیم پسرا به عنوان شاهد امضا کردن من و روکسان هم امضا کردیم و اومدیم بیرون توی ماشین نشستیم روکسان همش توی فکر بود و یا خجالت میکشید

_روکسان دستتو و بیار

دستشو سمتم گرفت و حلقه رو توی انگشتش گذاشتم با تعجب نگاه کرد
+وای کوک چقدر قشنگ مرسیییی

رفتیم خونه لباس هامون رو عوض کردیم و رفتیم پاساژ و تا وارد شدیم گوشیم زنگ خورد

+کوک من برم ببینم لباس هست یا نه صدات میکنم
_باشه برو

روکسان

به طرف مغازه ها رفتم و دستمو اوردم جلوی چشمم و به حلقه توی دستم نگاه هنوز باورم نمیشد که من و‌کوک ازدواج کردیم

Psycho girlWhere stories live. Discover now