صدای قهقه ی چان کل اتاق رو پر کرده بود و کیونگ از ترس به خودش میلرزید. خیلی خوب این مدل خندیدن چان رو میشناخت. به هزار بدختی حرف های کای رو برای چان بازگو کرده بود و از دو دقیقه ی قبل که حرفاش با هزار بدبختی و من من کردن تموم شده بود چان شروع به خندیدن کرده بود و تا الان خندش ادامه داشت. و این کیونگ رو بیشتر میترسوند
کلافه گفت:
ـ بسه دیگه چان. به جای خنده بگو باید چیکار کنیم؟صدای خنده ی چان یک دفعه قطع شد و به قالب جدی خودش برگشت انگار که اون کسی که تا یک ثانیه پیش مثل دیوونه ها قهقهه میزد یه آدم دیگه ایی بوده و این کسی که با اخم نگاهش میکرد، یک نفر دیگه. با صدای محکم و جدیش گفت:
+ چیکار کنیم؟ میخوای چیکار کنین؟ اسم اون جونور کیم رو هم باید به لیست افرادی که قراره به خدمتشون برسم اضافه کنیم. به وقتش برای اون هم دارم...
پوزخندی زد و ادامه داد
+ هه... که اگر شدو با من کار داره اون به دیدنم بیاد، آره؟ مسخرست. با خودش فکر کرده کیه؟ یه مدت پدرش رو آزاد گذاشتم تا تونست برای خودش تازوند. الان فکر میکنه خبریه.پوزخند دیگه ایی زد و دست به پاکت سیگارش برد و یه نخ سیگار بیرون آورد
+ کیونگ... میخوام نصف بیشتر سهام کمپانی LOGO رو بخری. تا جایی که میدونم رقیب اصلی دریم، لوگوعه. میخوام بهش نشون بدم وقتی شدو میخواد یکی رو ببینه و اون سرپیچی میکنه نتیجش چی میشه.
کیونگ با کلافگی گفت:
ـ واقعا فکر میکنی همه ی اینکارا لازمه؟ بهتر نیست فقط فراموشش کنی و به یه راه دیگه برای پایین کشیدن سونگ فکر کنی؟ این کارا... فقط وقت و سرمایهات رو تلف میکنه چان.خودش هم نمیدونست چرا ولی دوست نداشت چان بلایی سر اون پسر بیاره. شاید اگه شخصیت جالب و آرامش ذاتی اون پسر رو ندیده بود با چان هم عقیده میشد اما اون پسر... سرش رو تکون داد تا افکار بیهوده رو از ذهنش خارج کنه. ادامه داد:
ـ دوست ندارم این رو بگم چان، اما همین الانم مسائل مهمتری برای نگرانی داری تا حرف پسر کیم.+ نه کیونگ. نه. یه مدت کنار کشیده بودم تا آروم باشم و توی این بیزینس مزخرف روح و روانم رو به فاک ندم. اما مثل اینکه برای بقیه سوتفاهم شده که شدو از کار کناره گیری کرده برای همین به خودشون اجازه میدن رو حرفم نه بیارن.
کامی از سیگارش گرفت و دودش رو به سمت کیونگ بیرون داد و گفت:
+ کاری که گفتم رو بکن. هیچ کوتاهی ایی ازت قبول نمیکنم.کیونگ باشه ی آرومی گفت و سرش رو به نشونه ی تاسف تکون داد. حرف زدن با چان وقتایی که بی منطق میشد از کار تو معدن سخت تر بود. وقتی نمیخواست حرف کسی رو قبول کنه، اگر آسمون هم به زمین میومد بازم حرف حرف خودش بود. با صدای چان سرش رو بلند کرد و به دوستش که سیگارش رو خاموش میکرد نگاه کرد.
YOU ARE READING
The Shadow [Completed]
Fanfictionهمه ی دنیا اونو به اسم شدو(سایه) میشناختن خودش اینو خواسته بود سایهی تاریکی که روی زندگی آدمها میوفتاد و باعث نابودی میشد.تعداد آدمایی که اسم واقعیش رو میدونستن اونقدر کم بود که گاهی خودش هم اسمش رو فراموش میکرد. اما وقتی برای اولین بار اون پسر رو...