آدم‌های قوی و آدم‌های ضعیف

1.1K 308 22
                                    

شاید میتونست به خیلی چیزها فکر کنه. حتی مسائل غیر ممکن، اما مطمعناً دیدن بک جلوی در اتاقش فردای روزی که باهاش حرف زده بود، قطعا آخرین چیزی بود که از ذهنش میگذشت.

_ اگر برای شب اول به جای ۳۰۰۰۰ وون، ۶۰۰۰۰ تا بخوام، هنوزم سر پیشنهادتون هستین؟

به گوش‌هاش اعتماد نداشت. داشت قبول میکرد؟ و الان سر قیمت چونه میزد؟
از سر و وضعش مشخص بود که حالش اصلا خوب نیست. رنگش به شدت پریده بود و دستاش میلرزید. دلیل اینکه چی باعث شده بود به اون حال بیوفته رو نمیدونست. صدای بک توجهشو جلب کرد

_ نگفتین... اگر دو برابر قیمت رو بخوام، قبول میکنین؟

معلوم بود که قبول میکرد. هیچوقت قیمت برای چان مهم نبود. حتی بیشترش رو هم میتونست بده. از اعماق وجودش آرزو میکرد بک قبول نکنه. اونم یکم وقت میخرید با امید اینکه چان یادش بره و بتونه یکی رو جایگزین اون پسر کنه. خودشم نمیدونست چرا و چطور؟ اما مهر بک بدجوری به دلش نشسته بود. جدای از اینکه بهش نیاز داشت و باید سالم میموند اما اون پسر ساکت و مظلوم رو دوست داشت و میدونست حقش نیست که به اون حال و روز بیوفته.

+ آ... آره قبول میکنیم.

و فوری خودش رو جمع جور کرد و کنار کشید
+ بیا بشین اینجا تا یکم حرف بزنیم.

بک با شونه‌های خمیده و سری پایین افتاده آروم به سمت صندلی های جلوی میز رفت. کیونگ میتونست خستگی بیش از حدش رو از مدل راه رفتنش بفهمه. اون بچه چطور سر پا مونده بود؟ آدم بود یا... آهی کشید و گفت:
+ مگه الان نباید سر کار باشی؟ چرا اینجایی؟

_ یه کاری پیش اومد... امروز رو نتونستم برم سر کار.

آهایی گفت و نگاهش رو به بک داد. نمیدونست بحث رو چطوری ادامه بده. باید یکم از استرس اون پسر کم میکرد پس گفت:
+ صبحانه چیزی خوردی؟

بک با سر جواب منفی داد
+ پس میگم یه چیزی برات بیارن بخوری؟

_ نه ممنون. لازم نیست

+ منم صبحانه نخوردم. باهم میخوریم و بعدش میتونیم صحبت کنیم.

برای راضی کردن پسر راه دیگه‌ایی به ذهنش نمیرسید. پس دروغ گفت که صبحانه نخورده. اینکار بیشتر برای خودش بود. برای جمع و جور کردن احساسش. برای اینکه همین الان چشمش رو روی همه چیز و برنامه‌های خودش نبنده و اون پسر رو فراری نده. و حتی نیاز داشت یکم دیرتر راجع به اون موضوع حرف بزنه.

بعد از اینکه تلفنی به منشیش گفت لوازم صبحانه رو براش به اتاقش ببرن گفت که کارها و جلسات صبحش رو هم کنسل کنن و اگر چان سراغش رو گرفت بگن که مشغول اوکی کردن خواسته‌هاشه. خواسته‌های احمقانه و نامعقولش. نیم ساعت بعد میز جلوشون پر شده بود از کلی خوراکی خوشمزه و وسوسه انگیز.

The Shadow [Completed]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora