مطمعن بود تا عمر داره چشمش به پیتزا، سیب زمینی، سوجو و کلا هر نوع غذایی که بشه اسم فست فود رو روش گذاشت بیوفته، قطعاااا بالا میاره. از همهی اون غذاها متنفر شده بود. بیشتر از اونها از موجود کثیف و چندش آوری که از گردنش آویزون شده بود. از اون پسرهی احمق. شیو لوهان.
با هزار بدبختی رمز در رو زد و پسر نیمه هوشیار رو که به سر تا پای خودش و اون رو به کثافت کشیده بود، داخل برد. لوهان دوباره توی ماشین بالا آورده بود و اونم نه یک بار. تا به خونه رسیده بودن سر هر پیچ یک بار بالا آورده بود و ماشین نازنینش رو به فاک داده بود. به سختی جلوی خودش رو گرفته بود که از ماشین در حال حرکت پرتش نکنه بیرون.
حتی از فکر به اینکه ماشینش چه بوی گوهی گرفته هم میتونست به درجهی جنون برسه.دوباره کیونگسو رو به بار فحش بست که چرا توی اون مصیبت انداخته بودش. به جهنم که پارک چانیول عوضی میخواست چه غلطی بکنه. به درک سیاه که دشمن داشت و ممکن بود بکشنش. به تخمش که اون پسر اعصاب خورد کن در خطر بود و ممکن بود سرش رو زیر آب کنن.
داشت به سمت حموم میرفت که اون موجود کثیف رو زیر دوش بندازه و آب رو روش باز کنه که لوهان بازهم به جلو خم شد و عوق زد. اما خوشبختانه چیزی تو معدهاش باقی نمونده و بیرون نیومد.
با خشم غرید:
+ مگه چقدر کوفت کردی که هرچی بالا میاری تموم نمیشه؟لوهان که متوجه حرفهاش نمیشد بعد از اینکه عوق زدنهاش تموم شد به سختی صاف ایستاد و سعی کرد دستش رو از دور گردن مرد بزرگتر که زیر بغلش رو گرفته بود که نیوفته برداشت و تلو تلو خوران به سمت آشپزخونه رفت.
سهون با تعجب و ابروی بالا فرستاده حرکاتش رو دنبال میکرد. نکنه اون عوضی میخواست توی سینک ظرفشوییش بالا بیاره؟
اما با کاری که کرد چشمهاش گرد و نفس حبس شد. لوهان در فریزر رو باز کرد و تا کمر داخلش خم شد. کمی بعد بستنیایی که دو روز پیش مجبورش کرده بود براش بخره رو بیرون آورد و تلو تلو خوران به سمت اتاقش میرفت.
مثل اینکه اصلا متوجه شرایط نبود. مثل اینکه نمیدونست همین نیم ساعت قبل چه گندی به ماشین و لباسهای جفتشون زده. بازم میخواست خوراکی بخوره؟ اون آدم واقعی بود یا...؟
به سرعت به سمتش رفت و دستش رو کشید. بخاطر مستی زیاد بدنش به شدت شل شده بود با کوچکترین فشاری که به دستش اومد سریع برگشت و بستنیش از دستش افتاد.
سهون توی صورتش فریاد زد:
+ هیچ معلوم هست چه غلطی میکنی؟_ ولم... هیک... کن.
+ اگر میخوای بمیری اصلا برام مهم نیست. حتی میتونم بهت کمک هم بکنم اما حق نداری بذاری این اتفاق توی خونهی من بیوفته. حق نداری بعد از ماشینم، خونهام رو هم به لجن بکشی.
YOU ARE READING
The Shadow [Completed]
Fanfictionهمه ی دنیا اونو به اسم شدو(سایه) میشناختن خودش اینو خواسته بود سایهی تاریکی که روی زندگی آدمها میوفتاد و باعث نابودی میشد.تعداد آدمایی که اسم واقعیش رو میدونستن اونقدر کم بود که گاهی خودش هم اسمش رو فراموش میکرد. اما وقتی برای اولین بار اون پسر رو...