احساسات جدید

1.1K 301 40
                                    

حوصله‌اش سر رفته بود. از صبح سعی کرده بود خودش رو سرگرم کنه اما توی اون خونه سرگرمی‌های زیادی نبود‌. از بعد از خوردن صبحانه، به اتاقش برگشته بود که زیاد توی خونه سرک نکشه. ممکن بود اون مرد خوشش نیاد که از همه چیز سر دربیاره.

توی اون اتاق هم زیاد چیزی برای از بین بردن بی‌حوصلگیش پیدا نکرد. یکم با گوشیش کار کرده و با لوهان چت کرده بود.
دوستش دائم براش اطلاعیه‌های مختلف از ورکشاپ‌های متفاوت رو میفرستاد و تشویقش میکرد که یک کار جدید رو شروع کنه. اون هم با بی‌حوصلگی همه رو میخوند.

یکی از اون آگهی‌ها توجهش رو جلب کرده بود و اون هم مربوط به دوره‌های طراحی لباس بود. کمی که درموردش خوند وارد سایتشون شده بود و دیده بود که گروه موفقی هستن و سال‌هاست دارن این دوره‌ها رو برگزار میکنن و اگر بعد از پایان دوره از کار کارآموزها خوششون میومد، بهشون پیشنهاد کار میدادن و میتونستن همونجا مشغول به کار بشن.

تنها مشکلی که وجود داشت هزینه‌ی کلاس‌ها بود. اگر میخواست اون ورکشاپ رو ثبت‌نام کنه مجبور بود همه کارهای پاره وقتش رو ادامه بده و آخر هفته‌ها بصورت فشرده کلاس برداره.

کلی تحقیق کرده بود و اطلاعاتی که میخواست رو روی یک کاغذ نوشته بود. اینطوری چند ساعتی از وقتش گذشته بود و بقیه‌ی وقتش هم کمی خوابیده بود. و الان که ساعت ۷ شب بود حسابی حوصله‌اش سر رفته بود و دیگه کاری به ذهنش نمیرسید چیکار کنه.

میتونست شام درست کنه. اما نمیدونست اون مرد چی دوست داره. اصلا دوست داره که اون آشپزی کنه؟ شاید از اونایی باشه که غذای هرکسی رو نمیخوره و بد دل باشه و بگه تمیز نیست و کلی بهانه‌ی دیگه.

اما دفعه‌ی قبل که غذا درست کرده بود تا آخرش رو خورده بود و چیزی نگفته بود. الان هم وقتی گرسنه برمیگشت خونه و میدید که غذا آماده‌اس ناراحت نمیشد، درسته؟
شاید بهتر میبود میپرسید. آره باید میپرسید.

گوشیش رو برداشت و شماره‌ی مرد یخی رو گرفت.
بعد از چندمین بوق، تماس برقرار شد و سریع گفت:
_ سلام.

صدای مرد رو شنید که میگفت:
+ سلام.

سریع توضیح داد:
_ ببخشید که... که زنگ زدم. نمیخواستم مزاحمتون بشم.

+ مزاحم نیستی.

ساکت شد. نمیتونست از لحن مرد چیزی بفهمه. صداش... آروم بود. نه مثل همیشه جدی و خشک.

+ خوبی؟

_ آره.

+ چیزی نیاز داشتی؟

_ میخواستم... میخواستم بپرسم که... میشه غذا درست کنم؟

+ یعنی چی؟ برای غذا درست کردن داری اجازه میگیری؟

_ یعنی... شما مشکلی ندارین که من تو خونتون غذا درست کنم؟

صدای هوف کشیده‌ی مرد رو شنید.
+ بهت گفته بودم. توی اون خونه میتونی هرکاری که دلت میخواد بکنی. لازم نیست برای هرچیزی اجازه بگیری.

The Shadow [Completed]Where stories live. Discover now