خوشبختی ( پایان )

1.5K 275 68
                                    

تقریبا سه هفته از اون روزهای سخت برای همشون میگذشت. بکهیون دو روز بعد از بیدار شدنش مرخص شد و بعد از یک هفته به کارهای عروسیشون رسیدن. اگر انتخاب با چان بود، بهترین عروسی قرن رو میگرفت اما بک سادگی رو میپسندید. میخواست با دوستای خودش تو یه مکان آروم که احساس امنیت میکنه جشن بگیره. نه لباس‌های گرونی خریده شد و نه غذاهای متنوعی سرو. با یه کت شلوار ساده داخل یه کلیسای کوچیک با مجموعا ۱۵ نفر که فقط لوهان از طرف بکهیون اومده بود و بقیه‌ی افراد رو سهون، کیونگسو و دوست‌پسرش و مادرهاشون، ییشینگ و مینسوک و بقیه‌ی خدمتکارهای ویلای مادرش بودن تشکیل میدادن.

مقابل هم ایستادن و با دست‌های تو هم گره شده قول دادن که تو مابقی مسیر در کنار هم بمونن و وفادارانه زندگی کنن. به همین زیبایی. به همین سادگی.

ساقدوش‌هاشون لوهان و کیونگسو بودن. اول مراسم رو به جدا کردن سهون و لوهان که سر اینکه چه کسی باید اول حلقه رو تحویل بده گذشته بود و آخر مراسم نتونستن اون دو نفر رو پیدا کنن. طبق معمول بعد از دعوای شدیدشون جایی رفته و با همدیگه سرگرم بودن.

دیدن بکهیون توی اون لباس وقتی لبخند درخشانش رو بهش میزد دقیقا مثل این بود که داره توی بهشت قدم میزنه. شادی‌ایی که احساس میکرد غیرقابل توصیف بود. وقتی دست‌های گرم بکهیون رو تو دستاش گرفت و حرف‌های قبل از ازدواجش رو شنید، کنترل خودش برای اینکه همونجا تا جایی که نفس داره پسرکش رو نبوسه خیلی سخت بود.

حرف‌های خودش اشک رو به چشم‌های بک آوردن و بهترین لبخندش رو به روش میزد. شب فوق‌العاده‌ایی گذروندن. بعد از مراسم همگی به ویلای پارک رفتن و تا نیمه شب مشغول نوشیدن و خوردن و رقصیدن شدن. کیونگ تا وقتی گیر میاورد خودش رو به چان میرسوند و بخاطر تصمیم یهویی و به قول خودش احمقانه‌اش سرزنشش میکرد.

اما خودش ذره‌ایی پشیمون نبود. به نظرش بهترین تصمیم ممکن رو گرفته بود. الان اون شرکت میتونست از شدو بودن انصراف بده و تبدیل به شرکت Ghost بشه. البته... اگر رئیس جدیدش اینطور تصمیم میگرفت.

نمیخواست هیچ وابستگی و نشونه‌ایی از چانیول قدیمی داشته باشه و قرار بود به قولی که به پسرکش داده عمل کنه. باید همه چیز رو جمع میکرد و با بکهیون، که الان همسرش حساب میشد به جاسی میرفتن که اون پسر میخواست. جایی که شاد باشه. لذت ببره و تا همیشه بخنده.

اونشب به همگی بجز لوهان و سهون خیلی خوش گذشت. سهون نمیذاشت دوست‌پسرش الکل بخوره و لوهان هم لج کرده بود. وسط مهمونی یک لیوان شراب رو پیرهن سفید سهون خالی شد و عملا یکی دیگه از لبا‌س‌های سفیدش به لطف جر و بحث با لوهان به فاک رفت.

کیونگ و کای هم شب خوبی رو گذروندن.کای هنوز باورش نمیشد الان عملا با دوست‌پسرش شریک حساب میشه. الان ۲۰ درصد اون شرکت به نام خودش و مابقی به نام کیونگ بود. ولی به زودی اون ۲۰ درصد رو هم به اسم کیونگ منتقل میکرد. تصمیم داشتن درمورد ادغام دو شرکت باهم صحبت‌هایی داشته باشن. البته... بعد از اینکه پیشنهاد اصلیش رو مطرح میکرد.

The Shadow [Completed]Where stories live. Discover now