_ چیکار کردی؟ تونستی پیداش کنی؟
+ دیشب وقتی سعی داشت قاچاقی از کره خارج بشه گیرش انداختم. بچهها گرفتنش و الان تو انباره. عصری هم خودم قراره برم سراغش.
کیونگ هومی کرد و کمی روی تخت جا به جا شد. صدای نگران سهون از پشت خط میومد
+ خودت چی؟ خودت خوبی؟ دیگه... دیگه درد نداری؟پوزخندی زد و گفت:
_ چی فکر میکنی؟+ گفته بودم کیونگ. گفته بودم نقشهی خوبی نیست. میدونستم با این کار یه بلایی سر خودت میاری. نگاه نتیجهاش چی شد.
_ و قرار بود تو اون آدما رو جمع کنی. چطور تونستی بری به...
+ من از کجا باید میدونستم هیونگ شیم دشمنی قدیمیایی با چان داره؟ بهشون گفتم فقط یکم اونجا رو شلوغ کنن. ولی وقتی چان یهویی اومد سراغت و شروع کرد به زدنت، همه چیز عوض شد.
_ منم نفهمیدم اون حرومزاده چاقو داره. وگرنه همون اول مینداختمش بیرون و نمیذاشتم نزدیک چان بشه.
+ نگران نباش. درس خوبی بهش میدم.
_ چه فایده؟ وقتی چان اونطوری زخمی شده.
+ تو خودتم دست کمی نداری البته. بخوام قیافهی نابودت رو در نظر نگیرم، اون دستت که توی گچه به اندازهی کافی نشون دهندهی وخامت حالت هست.
آهی کشید و گفت:
_ من خوبم سهون.+ خوب بودی که تمام دو روز گذشته رو از درد به خودت میپیچیدی؟ چرا نمیذاری من مراقبت باشم؟ من نمیفهمم بین این همه جا چرا رفتی خودت رو انداختی خونهی اون کیم عوضی؟
_ بخشی از نقشمون بود سهون. یادت رفته؟
+ نه که حالا همه چیز طبق نقشه پیش رفته و الان تنها نگرانیت همینه.... تنها چیزی که طبق نقشه پیش رفت این بود که تو الان اونجایی.
کیونگ هم آهی کشید.
بعد از مدتی که هردو سکوت کرده بودن سهون گفت:
+ چطور میتونی اینقدر راحت حرف بزنی؟ کیم کجاست؟_ نمیدونم. گفت میره بیرون یه کار داره و زود برمیگرده.
+ آها
_ سهون... میگم. از چان...
+ جواب سوالت منفیه. از چان خبری ندارم و خواستم برم پیشش اما بکهیون گفت نرم بهتره. میشناسیش که... تو فاز
" من الان از همیشه سگترم " فرو رفته و حالا حالاها نرمال نمیشه. منم برم اونجا با وضع بدتر از تو برمیگردم. با این تفاوتت که پسر کیمی نیست که صب تا صبح توی بیمارستان کنارم بیدار بمونه.با لحن تمسخر آمیزی گفته بود.
کیونگ با صدای ضعیفی گفت:
_ اما امروز تولدشه.+ آره میدونم. ولی چیکار میتونم بکنم؟ وقتی نمیخواد ببینم یعنی نمیخواد دیگه. تازه فکر کنم الان، بعد از فهمیدن قضیهی تو، به همه مشکوکه و من رو هم توی بلک لیست قرار داده. الان حتی به سایهی خودشم مشکوکه. ییشینگ میگفت بهش گفته جلوی همهی ترنسفرها رو بگیره تا خودش برگرده. دیگه به هیچکی برای بار زدن و ترنسفر اعتمادی نداره.
YOU ARE READING
The Shadow [Completed]
Fanfictionهمه ی دنیا اونو به اسم شدو(سایه) میشناختن خودش اینو خواسته بود سایهی تاریکی که روی زندگی آدمها میوفتاد و باعث نابودی میشد.تعداد آدمایی که اسم واقعیش رو میدونستن اونقدر کم بود که گاهی خودش هم اسمش رو فراموش میکرد. اما وقتی برای اولین بار اون پسر رو...