حرف‌های متفاوت!

1.2K 248 83
                                    

یکی از پاهاش رو روی دیگری انداخت و شروع کرد به بالا زدن آستین لباسش.
+ خب... میشنوم.

_ اطلاعاتی که‌میخواستی رو برات آوردم. بیون بکهیون و همه‌ی مسائل مربوط بهش.

+ خب؟

_ وقتی یک سالش بوده با مادرش به این کشور میاد.

+ پناهندگی؟

_ نه... مادرش متولد اینجا بوده... اقامت داشته.

+ خودش چی؟

_ نتونستم اطلاعات دقیقی پیدا کنم. ولی فکر کنم اونم اینجا بوده.

+ برای اینکه فکر کنی بهت پول نمیدم. مدرک میخوام. داری؟

سرش رو پایین انداخت و آروم گفت:
_ نتونستم چیزی پیدا کنم.

+ دیگه چی؟

_ همسایه‌هاش. خانواده‌ی شیو که بخاطر کار پدر خانواده که ماهیگیری بوده به اینجا مهاجرت میکنن. اصالتا چینی هستن ولی الان حدودا بیست و پنج ساله که اقامت کره رو دارن. از اول که خانواده‌ی بیون توی خونه‌ی فعلیشون ساکن میشن اونجا زندگی میکردن اما چند سالی هست که محل اقامتشون رو عوض کردن.

+ خوبه. دیگه؟

_ وون سانگ یون. زن مسنیه که با پسرش که ۲۰ سالشه تنها زندگی میکنه. شوهرش سال‌ها پیش بر اثر سرطان میمیره.

+ چیز عجیبی ازشون پیدا نکردی؟

_ نه مشکلی نداشتن. خانواده‌های سالم و بی‌خطری به نظر میان.

+ پدرش چی؟ پدر بکهیون؟

_ نتونستم چیز زیادی پیدا کنم. ولی وقتی به این کشور میان، تنها بودن. مردی باهاشون نبوده.

+ چطوری به اینجا میان؟

_ حتما با هواپیما دیگه...

+ ازت نخواستم حدس بزنی راوی. ازت مدرک میخوام.

_ تحقیق میکنم.

+ دنبال پدرش بگرد. همینطور دنبال خانواده‌ی مادرش. باید یه چیز خاص درموردشون باشه. هرچی هست برام پیدا کن. نمیتونه اینکه هیچ اطلاعات و اثری ازشون هیچ‌جایی نیست، بی‌دلیل باشه.

_ حتما.

+ دیگه چه خبر؟

_ کای به دیدن سونگ رفته... جدیدا.

+ و؟؟؟

_ نتونستم باهاش برم. مارک همراهش بود.

+ نفهمیدی ملاقاتشون به چه دلیل بود؟

_ چیزی نگفت.

+ ازش بپرس. اطلاعات میخوام.

_ حتما.

+ اگر تموم شده، میتونی بری.

_ یه مسئله‌ای هست...
مردد نگاهی به مرد انداخت.
چان ابروش رو بالا فرستاد و با نگاه خشک و جدیش منتظر حرف مرد موند.

The Shadow [Completed]Where stories live. Discover now