باید امروز به دیدن پسر کیم میرفت و راضیش میکرد که چان رو ببینه. مطمئن بود اگر اینکارو نمیکرد چان چشمش رو روی دوستیشون میبست و اتفاقات خوبی در انتظارش نبود. با اینکه شب قبل اصلا نخوابیده و تا نزدیکای صبح بخاطر اون پسر بدشانسی که چان دستشو شکسته بود تو بیمارستان مونده بود ولی بازم هیچکدوم این مسائل باعث نمیشد به دیدن پسر کیم نره.
خودش رو به میز پذیرش طبقه ی اول رسوند. اون ساختمون بزرگ و ۵ طبقه بود و اسم بزرگ Dream سردر اون کمپانی قرار داشت. شنیده بود با بازنشست شدن کیم بزرگ، پسرش الان به جاش نشسته بود و امپراتوری پدرش رو فرمانروایی میکرد. همه ی مردم کمپانی اون هارو جز کمپانی های موفق و معروفی که کار تبلیغات رو انجام میدادن میشناختن اما فقط تعداد کمی میدونستن که خانوادهی اونها توی کارهای زیر زمینی چه قدرت و قدمتی دارن
صداش رو صاف کرد و رو به زن منشی گفت:
ـ سلام وقتتون بخیر. با آقای کیم قرار ملاقات داشتمزن سرش رو از سیستم جلوش بیرون آورد و با چهره ی سرد و خنثی اش بهش نگا کرد
+ بگم کی تشریف آوردن؟ـ دو کیونگسو
دختر دوباره سرشو کرد توی سیستم جلوش و سریع یه چیزی تایپ کرد بعد دوباره سرشو بلند کرد و گفت:
+ همچین اسمی ثبت نشدهـ از طرف شدو، به دیدن آقای کیم اومدم.
با اومدن اسم شدو دختر خودش رو جمع و جور کرد و صاف نشست. کیونگ پوزخندی از سر رضایت زد. اوباهت دوستش رو تحسین کرد. طوری که با شنیدن اسمش آدما به خودشون میلرزیدن، حس خوبی بهش میداد. صدای دختر رو شنید
+ زودتر میگفتین از طرف ایشون هستین. الانم تشریف ببرین طبقه ی پنجم. رئیس منتظرتون هستن.
با لبخند سری تکون داد و به سمت آسانسور رفت. بعد از زدن دکمه ی پنجم، به این فکر میکرد که دقیقا چطور باید اون مرد رو راضی کنه؟ مشخص بود که اون آدم مثل بقیه ی افرادش از چان نمیترسه. این رو به وضوح با نیومدنش سر قرار ثابت کرده بود. باید یه فکری میکرد که چطور راضیش کنه که بره و چان رو ببینه. باید مستقیما درمورد سونگ و هدف مشترکی که داشتن صحبت میکرد یا با تهدید کارش رو جلو میبرد؟
صدای دینگ و بعد باز شدن در آسانسور بهش فهموند که دیگه وقتی برای فکر کردن نداره پس تصمیم گرفت که بذاره ماجرا خودش جلو بره.
خارج شد و به سمت تنها در موجود توی اون طبقه رفت. یک میز بزرگ جلوی در بود و دوتا دختر پشتش مشغول کار بودن جلوتر رفت و به مرد گنده و سیاهپوشی که جلوی دربود و مشخص بود بادیگارده نگاهی انداخت. مرد با دیدنش در رو باز کرد و کمی کنار رفت تا بتونه وارد بشه.
خب اون اتاق اصلا مطابق انتظارش نبود. توقع یه اتاق با تم سیاه رو داشت که با بقیه ی کمپانی هماهنگی داشته باشه اما به جاش با یه اتاق سفید که داخلش رو کاملا گل و گیاه پر کرده بود روبرو شد. بوی خوبی که اطرافشو پر کرده بود باعث شد یکم استرسش کم بشه و عضلاتش رو از حالت انقباض خارج کنه. با صدای سرفه ایی نگاهشو به میز وسط اتاق داد که رئیس کیم پشتش نشسته بود و با یه ابروی بالا رفته نگاهش میکرد
BINABASA MO ANG
The Shadow [Completed]
Fanfictionهمه ی دنیا اونو به اسم شدو(سایه) میشناختن خودش اینو خواسته بود سایهی تاریکی که روی زندگی آدمها میوفتاد و باعث نابودی میشد.تعداد آدمایی که اسم واقعیش رو میدونستن اونقدر کم بود که گاهی خودش هم اسمش رو فراموش میکرد. اما وقتی برای اولین بار اون پسر رو...