اگر بفهمه...

1.1K 282 95
                                    

با صدای محکم کوبیده شدن در، سرش رو بالا آورد و به دوستش که از عصبانیت سرخ شده بود، نگاه کرد.
سهون که از شدت خشم بلند بلند نفس میکشید با دیدن خونسرد بودن کیونگسو، شدت عصبانیتش حتی بیشتر هم شد.
+ چطور میتونی توی همچین موقعیتی اینقدر ریلکس باشی؟

کیونگ با خونسردی نگاهش کرد و دوباره سرش رو توی گوشیش فرو کرد و گفت:
_ دقیقا توقع داری چیکار کنم؟

سهون که هنوز بینهایت عصبی بود گفت:
+ اون... اون کیم لعنتی... اون از کجا فهمید؟ اون عکس‌های کوفتی رو از کدوم گوری آورده؟

_ آروم باش سهون. از اولش هم میدونستیم قرار نیست مدت زمان زیادی مخفی بمونه.

سرش رو بلند کرد و با پوزخند و لحن مشکوکی گفت:
_ صبر کن ببینم. نکنه تو از اینکه اولین نفر کای از نقشمون بو برده ناراحتی؟

و زیر خنده زد و به نشانه‌ی تاسف سرش رو به چپ و راست تکون داد.
+ کای؟

_ کیم جونگین.

سهون هم با پوزخند و به تلافی گفت:
+ پس کای صداش میکنی؟

کیونگ با ابروی بالا فرستاده چپ چپ نگاهش کرد.
+ اگر به چان بگه چی؟

_ نمیگه.

+ اگر بگه؟

_ گفتم نمیگه.

+ از کجا اینقدر مطمعنی؟

_ نمیدونم.

گوشیش رو کنار گذاشت و کمی خودش رو روی تخت بالا کشید و به پهلو دراز شد و یه دستش رو تکیه‌گاه سرش کرد و گفت:
_ اگر هم بگه...

بی‌تفاوت سری تکون داد
_ هیچ اتفاقی نمیوفته. اینطوری نیست که از اول به روزی که چان همه چیز رو بفهمه، فکر نکرده باشیم.

سهون با پوزخند گفت:
+ و به این نتیجه رسیدیم که روزی که بفهمه، آخرین روز زندگی جفتمونه.

_ خب که چی؟ از مردن میترسی؟

با تعجب و چشم‌های گرد شده گفت:
+ واقعا فکر میکنی، چان میکشتمون؟

_ چان؟ نه.

خودش رو بالا کشید و به حالت نشسته دراومد
_ اما شَدو، آره. این شخصیتی که دوستمون بهش تبدیل شده، هیچ شباهتی به چانیول بچگی‌هامون نداره.

+ میدونم.

هردو ساکت شده بودن. سهون سرش پایین بود و به فکر فرو رفته بود.
کیونگ بعد از مدتی سکوت رو شکست.
_ عصری کجا بودی؟

+ یه سر رفتم پیش ییشینگ.

_ چی میگفت؟

+ چان ازش عصبی بود. اینکه نتونسته اطلاعات تماس اونروزم رو به چان بده، باعث شده بره توی لیست سیاهش.

و پوزخند صداداری زد.

کیونگ به نشانه‌ی فهمیدن، سرش رو بالا و پایین کرد:
_ از این روزا ییشینگ رو هم کنار میذاره.

The Shadow [Completed]Where stories live. Discover now