با صدای محکم کوبیده شدن در، سرش رو بالا آورد و به دوستش که از عصبانیت سرخ شده بود، نگاه کرد.
سهون که از شدت خشم بلند بلند نفس میکشید با دیدن خونسرد بودن کیونگسو، شدت عصبانیتش حتی بیشتر هم شد.
+ چطور میتونی توی همچین موقعیتی اینقدر ریلکس باشی؟کیونگ با خونسردی نگاهش کرد و دوباره سرش رو توی گوشیش فرو کرد و گفت:
_ دقیقا توقع داری چیکار کنم؟سهون که هنوز بینهایت عصبی بود گفت:
+ اون... اون کیم لعنتی... اون از کجا فهمید؟ اون عکسهای کوفتی رو از کدوم گوری آورده؟_ آروم باش سهون. از اولش هم میدونستیم قرار نیست مدت زمان زیادی مخفی بمونه.
سرش رو بلند کرد و با پوزخند و لحن مشکوکی گفت:
_ صبر کن ببینم. نکنه تو از اینکه اولین نفر کای از نقشمون بو برده ناراحتی؟و زیر خنده زد و به نشانهی تاسف سرش رو به چپ و راست تکون داد.
+ کای؟_ کیم جونگین.
سهون هم با پوزخند و به تلافی گفت:
+ پس کای صداش میکنی؟کیونگ با ابروی بالا فرستاده چپ چپ نگاهش کرد.
+ اگر به چان بگه چی؟_ نمیگه.
+ اگر بگه؟
_ گفتم نمیگه.
+ از کجا اینقدر مطمعنی؟
_ نمیدونم.
گوشیش رو کنار گذاشت و کمی خودش رو روی تخت بالا کشید و به پهلو دراز شد و یه دستش رو تکیهگاه سرش کرد و گفت:
_ اگر هم بگه...بیتفاوت سری تکون داد
_ هیچ اتفاقی نمیوفته. اینطوری نیست که از اول به روزی که چان همه چیز رو بفهمه، فکر نکرده باشیم.سهون با پوزخند گفت:
+ و به این نتیجه رسیدیم که روزی که بفهمه، آخرین روز زندگی جفتمونه._ خب که چی؟ از مردن میترسی؟
با تعجب و چشمهای گرد شده گفت:
+ واقعا فکر میکنی، چان میکشتمون؟_ چان؟ نه.
خودش رو بالا کشید و به حالت نشسته دراومد
_ اما شَدو، آره. این شخصیتی که دوستمون بهش تبدیل شده، هیچ شباهتی به چانیول بچگیهامون نداره.+ میدونم.
هردو ساکت شده بودن. سهون سرش پایین بود و به فکر فرو رفته بود.
کیونگ بعد از مدتی سکوت رو شکست.
_ عصری کجا بودی؟+ یه سر رفتم پیش ییشینگ.
_ چی میگفت؟
+ چان ازش عصبی بود. اینکه نتونسته اطلاعات تماس اونروزم رو به چان بده، باعث شده بره توی لیست سیاهش.
و پوزخند صداداری زد.
کیونگ به نشانهی فهمیدن، سرش رو بالا و پایین کرد:
_ از این روزا ییشینگ رو هم کنار میذاره.
YOU ARE READING
The Shadow [Completed]
Fanfictionهمه ی دنیا اونو به اسم شدو(سایه) میشناختن خودش اینو خواسته بود سایهی تاریکی که روی زندگی آدمها میوفتاد و باعث نابودی میشد.تعداد آدمایی که اسم واقعیش رو میدونستن اونقدر کم بود که گاهی خودش هم اسمش رو فراموش میکرد. اما وقتی برای اولین بار اون پسر رو...