گوشیش برای بار هزارم زنگ خورد. همون شمارهی همیشگی بود. پوفی کرد و با خودش گفت:
+ باید چیکار کنم که بیخیالم شی؟دوباره رد تماس زد و اینبار دیگه کلا گوشیش رو خاموش کرد و تو جیبش انداخت.
لیوان قهوهایی که روی میزش بود و دیگه بخاری ازش بلند نمیشد رو برداشت و کمی ازش خورد. اون قهوهی تلخ وقتی سرد میشد، بیشتر مزهی مضخرفش رو به رخ میکشید.چهرهاش جمع شد و با اخم لیوان رو سرجاش برگردوند و از خوردنش منصرف شد.
تقهایی به در خورد و بعد از گفتن بیا تو در باز شد و پسر آروم و سربه زیر وارد شد.
سرش رو بلند کرد و بعد از دیدن بکهیون لبخندی زد و گفت:
+ بالاخره اومدی. فکر میکردم آشنایی با کار جدیدت، کمی بیشتر طول بکشه.بک آروم سلامی کرد و در جواب گفت:
_ آقای دو گفتن بقیهی کارهام رو بعد از اینکه برگشتن بهم میگن.سری تکون داد و گفت:
+ خوبه. برای الان میتونی... میتونی بری و کمی استراحت کنی._ ولی من که هنوز کاری نکردم که بخوام استراحت کنی.
چان پوزخندی زد و گفت:
+ تا میتونی از این موقعیتهات استفاده کن. بعدا از خدا میخوای یکم کارت کمتر باشه تا بتونی کمی استراحت کنی. مطمعن باش کار کردن بعنوان منشی من، خیلی ازت وقت و انرژی میگیره.بک آب گلوش رو قورت داد. الان بهترین وقت بود که حرفش رو بزنه.
_ میشه... میشه من از گلفروشی استعفا ندم؟چان اخمی کرد و گفت:
+ چرا؟بک سریع گفت:
_ قول میدم کارم اونجا تموم شد... سریع خودم رو برسونم اینجا. اصلا متوجه نمیشین نبودم. وقتی بیام بیشتر کار میکنم تا...
+ دلیل؟از لحن خشک و جدی مرد ترسید و بعد از مکثی گفت:
_ اونجا رو دوست دارم.دروغ گفته بود. نگفته بود که صاحب گلفروشی، اون پیرمرد خرفت، وقتی دیده بود بالاخره یکی حاضر شده بره و توی گلفروشی خرابهی اون کار کنه برای اینکه یه وقت پیشمون نشه و نره و مجبور نشه خودش بره و اونجا کار کنه، تا بک تقاضای کار داده بود سریع قراردادی جلوش گذاشته بود که حق استعفا و رفتن رو تا تاریخ مشخصی، که چهار ماه دیگه میشد، نداره و اگر بخواد زودتر از اون تاریخ بره باید یک مبلغ زیادی که بک الان نداشت رو بعنوان جریمه پرداخت کنه.
+ فقط چون اونجا رو دوست داری استعفا نمیدی؟
با لحن مشکوکی پرسیده بود و بک سرش رو به نشونهی تایید بالا و پایین کرد.
+ هیچ دلیل دیگهایی نداره؟ مثلا دستمزدی یا..._ نه. هیچ دلیلی نداره فقط... خیلی وقته اونجا کار میکنم و به محیطش عادت کردم.
+ بسیار خب. اگر دوستش داری، پس استعفا نده. کی تایم کاریت اونجا تموم میشه؟
ESTÁS LEYENDO
The Shadow [Completed]
Fanficهمه ی دنیا اونو به اسم شدو(سایه) میشناختن خودش اینو خواسته بود سایهی تاریکی که روی زندگی آدمها میوفتاد و باعث نابودی میشد.تعداد آدمایی که اسم واقعیش رو میدونستن اونقدر کم بود که گاهی خودش هم اسمش رو فراموش میکرد. اما وقتی برای اولین بار اون پسر رو...