واقعیت عاشقانه

1.1K 225 56
                                    

تمام اون روز رو از بک چشم برنداشته بود. چیزی نمیگفت اما چان متوجه ضعفش میشد. سعی کرده بود از بیرون غذای مقوی سفارش بده و داروهایی که دکتر مین تاکید داشت حتما مصرف کنه رو به موقع به خوردش داده بود. الان هم که بک توی اتاقش خواب بود بهترین فرصت بود که فیلم‌هایی رو که ییشینگ براش فرستاده بود رو ببینه.

لپ تاپش روی میز مقابلش بود و فیلم رو پلی کرد. با جلوتر رفتن فیلم اخم‌هاش بیشتر توی هم میرفت. از اول ورودشون به شهربازی زیر نظرشون داشتن. سایه به سایه‌اشون قدم برمیداشتن. و اون اونقدر ذهنش درگیر بک و کارهاش بود که حتی متوجهشون هم نشده بود.

توی فیلم بک ازش فاصله گرفته بود و داشت از مردی چیزی میپرسید. برای وقتی بود که میخواست آدرس بپرسه. و اون مردی که الان گرفته بودنش تو نزدیک‌ترین فاصله بهش ایستاده بود. چطور نفهمید؟ چطور اونقدر بی‌احتیاط شده بود؟

هرجا رفتن دنبالشون بودن. اولین بار و دومین باری که توی صف بلیط ایستاده بودن... وقتی برای خوردن شام رفتن.... وقتی برای بار آخر از چرخ و فلک پیاده شدن... وقتی بک رو کشیده بود پشت درخت و سرش رو بوسیده بود... همه و همه اون افراد اطرافشون بودن. عصبی بود. بیشتر از اون کلافه.

گوشیش کنارش لرزی رفت و سریع جواب داد تا صداش بک رو بیدار نکنه.

+ بله؟

_هیونگ... فیلم رو دیدی؟

سهون بود و صداش مضطرب.
+ دارم میبینم.

_ برو دقیقه‌ی ۴۰ و ۱۳ ثانیه.

+ چرا؟

_ فقط بزن جلو تا به اونجا برسی.

چان فیلم رو به همون دقیقه‌ایی که گفته بود برد و پلی کرد.

خودش و بک بودن که پشت میز نشسته بودن و سعی داشتن شام بخورن. فیلم از دوربینی گرفته شده بود که تصویرشون رو از زاویه‌ایی ضبط کرده بود که پشت بک به دوربین بود.

+ خب؟ الان همونجاشم. چی شده مگه؟

_ هیونگ... پشت بک... روی پشت بک لیزر میوفته.

چشم‌هاش گرد شد. فیلم رو کمی به عقب زد و با دقت نگاه کرد. نفسش بالا نیومد. چیزی که میدید... نمیتونست واقعیت داشته باشه.

حق با سهون بود... روی پشتش لیزر افتاده بود. و این یعنی اگر بک بخاطر داغ بودن غذا و سوختن زبونش از صندلیش بلند نمیشد و بالا و پایین نمیپرید... تک تیرانداز... به بکهیونش شلیک میکرد؟ یعنی... میخواستن...؟

نه نه نه... نمیشد. نباید اینطوری باشه.
_ هیونگ... هیونگ صدام رو میشنوی؟ الو...

با صدای سهون به خودش اومد.

+بل....بله؟

_ هیونگ... چیزی که گفتم رو...

+ دیدم.

The Shadow [Completed]Where stories live. Discover now