بعد از زنگ مایکل که بهش گفته بود به عمارت بره، یکم مردد شده بود، فکر نمیکرد رئیس حالا حالاها بخواد ببینتش یا حتی آدم حسابش کنه! اما درست یک روز بعد از اون تنبیه، ازش خواسته بود دوباره به دیدنش بره...!موتورش رو طبق معمول کنار دیوار پارک کرد و پیاده شد و داخل رفت؛ ناخواسته نگاهش رو اطراف چرخوند تا شاید اینجاها اون رو ببینه...
با پیدا نکردنِ ژان، فقط راهش رو مستقیم ادامه داد تا به اتاق کار شائوهان برسه. نفسی کشید و در زد.
سعی کرد خودش رو آروم کنه که چیزی نیست و اینبار فقط زودتر بخشیده شده...
وارد اتاق شد و رئیس رو دید که مثل همیشه پشت میزش نشسته بود و مایکل هم کمی اونطرفتر به بیرون خیره شده بود!
چهرهی شائوهان رو از زیر نظر گذروند...
طوری که با اخم نشسته بود، نشون میداد اعصابش به هم ریختهاس و ییبو قرار نیست امروز هم به این راحتیها از اتاق خارج شه...حتما قرار بود یه گیری بهش بده، دستاش رو از جیباش درآورد و منتظر بهش چشم دوخت...
>مگه طوری تربیت نشده بودی که به هیچکس اعتماد نکنی..؟!
شائوهان با آرامشی که برخلاف اون اخمش بود شروع کرد و ییبو با حرفش به خودش اومد! منظورش چی بود؟؟
>حالا به هر کسی اعتماد میکنی و راحت برا خودت آزادش میکنی؟
ییبو حس کرد نفسش توی سینهاش حبس شده و بیرون نمیاد...
نکنه...
داشت دربارهی دیروز حرف میزد؟؟!
یعنی ژان فیلمهای دوربینها رو پاک نکرده بود؟ پس رئیس از کجا فهمیده بود...!
میدونست این ملایمتِ آدم جلوش واقعی نیست، حتی نمیتونست حدس بزنه واکنش بعدیش قراره چی باشه.
رئیس آروم از صندلیش بلند شد و از میزش فاصله گرفت.
حالا داشت نزدیک ییبو میشد...
ییبو سعی کرد خونسردیاش رو حفظ کنه و در برابر اون آدم، ضعیفتر از این دیده نشه...
شائوهان بالاخره با قدمهای کوتاه بهش رسید و مقابل ییبو قرار گرفت.
ییبو حتی یه لحظه هم نمیتونست چشماش رو توی چشمهای نافذ و سرد مرد مقابلش نگه داره!در به صدا در اومد و باز شد.
چرخید که ببینه کی وارد اتاق شده که یکآن حس کرد گلوش خشک شده!
ژان به اینجا اومده بود... یعنی رئیس اون رو هم صدا کرده بود؟! ژان به وضوح با دیدن ییبو، چشمهاش گرد شد اما چیزی نگفت و فقط جلوتر اومد...
دستهاش رو توی هم گره کرد، با فاصلهی کمی از ییبو و رئیس ایستاد و با تعجب کمرنگی نگاهشون کرد؛ چرا رئیس درست مقابل ییبو قرار گرفته بود؟ اصلا ییبو خودش چرا اینجا بود؟ مگه دیشب دوباره برنگشته بود به خونهاش!!
YOU ARE READING
Wonderwall
Fanfiction𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: 𝐘𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧 (𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩) 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐬𝐥𝐢𝐜𝐞 𝐨𝐟 𝐥𝐢𝐟𝐞, 𝐜𝐫𝐢𝐦𝐞 𝗪𝗿: 𝐚𝐫𝐢𝐞𝐬 اطلاعاتِ داستان👇 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -خلاصه: ژان بعد از یک سال کار کردن، تونسته اعتماد رئیس سختگ...