بعد از جدا شدن از ژان، به سمت اتاقش رفت و سعی کرد یکم بخوابه...دیر وقت بود و نمیتونست برگرده به آپارتمانش، صبح زود هم باید مثل همیشه بلند میشد و با مایکل برای کار میرفتن.
ذهن خستهاش رو فعلا خاموش کرد و چشماش رو روی هم قرار داد، بهخاطر گریهای که کرده بود حس میکرد چشمهاش پف کرده و داره میسوزه...
هر سال اینموقع همین بود، حتی میشد گفت امسال آرومتر از سالهای قبل بود... به لطف اون!
اگه یهو پیداش نمیشد و حواسش رو پرت نمیکرد نمیدونست الان چه حالی قرار بود داشته باشه؛ اگه بغلش نمیکرد...
تصمیم گرفت افکارش رو همینجا متوقف کنه!
اما...بین اون دستهای گرم که دورش حلقه شده بودن، رسما بیخیال همهچیز شده بود!
_____________________
از صبح که بیدار شده بود حس عجیباش هنوز درباره دیشب از بین نرفته بود...
از تاعو شنیده بود که ییبو با مایکل قراره برن تا چندتا از انبارها رو بررسی کنن و نامحسوس سری هم به یکی دو تا از انبارهای رقبا بزنن!
اگه تاعو نبود نمیدونست قراره چجوری از همهی اتفاقاتی که اینجا میفته باخبر بشه!
درسته تاعو توی این عمارت فقط یه محافظ عادی بود، اما همیشه ته و توی همهچیز رو در میاورد و از همهشون خبردار میشد! اینکه کی داره میره ماموریت یا با کی داره میره و یا اصلا برای چه ماموریتی میره...!
هیچی از زیر دستش در نمیرفت و از هر چیزی مطلع میشد!
از افکارش راجعبه شخصیت تاعو خندهاش گرفت، لبهاش کش اومدن و آروم خندید؛ رو به گلهایی که کنارش بودن گفت
+حتما شما هم تا الان دیدین چه آدم جالبیه... هوم، باحاله!
وقتهایی که کار خاصی نداشت، شلنگ آب رو از باغبون بیچاره کش میرفت و خودش میومد و این گلها رو آب میداد.
به نظرش اون باغبون پیر، اصلا هم بیچاره نبود! و با اینکه اسمش باغبون بود هیچچچ کاری برای این باغ نمیکرد!
فقط قیچی رو دستش میگرفت تا گیاههای پژمرده رو بکنه و بندازه دور!
+اصلا از اولش هم به جای هکر شدن باید به عنوان باغبون اینجا استخدام میشدم!
همینطور که داشت توی افکارش سر اون باغبون غر میزد و نتیجهگیری میکرد که خودش برای باغبونی لایقتره، سر شلنگ رو فشار داد تا آب با سرعت بیشتری به اون باغچه برسه...
اینجا هم یکی از نقاط مورد علاقهاش توی عمارت بود...همیشه بوی گلها، چمنِ تازه کوتاهشده و گاهاً خاک خیس بلند میشد...درست مثل الان.
KAMU SEDANG MEMBACA
Wonderwall
Fiksi Penggemar𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: 𝐘𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧 (𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩) 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐬𝐥𝐢𝐜𝐞 𝐨𝐟 𝐥𝐢𝐟𝐞, 𝐜𝐫𝐢𝐦𝐞 𝗪𝗿: 𝐚𝐫𝐢𝐞𝐬 اطلاعاتِ داستان👇 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -خلاصه: ژان بعد از یک سال کار کردن، تونسته اعتماد رئیس سختگ...