○:part 43

147 49 25
                                    

+واقعا مجبوری بری؟؟!

ژان برای چندمین بار با ناراحتی گفت... از وقتی از آشپزخونه بیرون اومده بودن، بدون وقفه‌‌ فقط با هم دور باغچه قدم زده بودن و حاضر نشده بودن برای یه لحظه هم قفل دستهاشون رو از هم باز کنن.

ییبو با حرف ژان ایستاد و آروم به طرفش چرخید، دستش رو آروم از بین دست پسری که چهره‌اش کلافه به نظر میرسید بیرون آورد و در عوض پشت گردنش گذاشت و به نرمی پشت موهاش رو به بازی گرفت

_ژان..فقط یه روزه. همین!

+خب لعنت بهت منم مشکلم فقط همین یه روزه! الان داره برف میباره و باید باهم باشیم تا وضعیت بینمون مثل این فیلما رمانتیک‌ بشه و من حسرت نخورم‌!

ژان که باز هم رگبار جوابهاش رو روی ییبو سرازیر کرده بود، ساکت شد و با اخم کمرنگی بهش نگاه کرد. تند تند حرف زدنش ییبو رو به خنده انداخته بود. همونطور با ته خنده‌ای که توی لحنش داشت سعی کرد دوست پسرش رو آروم کنه

_قول میدم فردا همین ساعت اینجا باشم. 

ژان یکی از ابروهاش رو بالا داد و همونطور با حفظ جدیتش خم شد و نگاهی به ساعت مچی ییبو انداخت تا زمان دقیق دستش بیاد

+فردا ساعت چهار؟؟ بیست و چهار ساعت بعد؟؟!

_آره. البته زودتر میرسم...اما باید یه سر به اپارتمان بزنم و بعدش بیام، طولش نمیدم. باشه؟

خودش هم به هیچ عنوان از ماموریت جدیدش راضی نبود؛ دلش نمیخواست، اما مجبور بود همراه با یکی از افراد به یکی از شهرهای کوچیک اطراف برن و یه روز رو اونجا بمونن... و این هم برای خودش عذاب‌آور بود، هم برای ژان که میخواست روز برفی هیجانیش رو با ییبو بگذرونه.

+برو اصلا به من چه!

ییبو لبخند کوچیکی زد

_باشه...از موضعت پایین نیا اما میدونم راضی شدی بالاخره.

ژان دهن‌کجی ای براش کرد و دوباره دستش رو گرفت تا به راهشون ادامه بدن... بهرحال نمیتونست اجازه بده که حتی یک دقیقه هم از روز برفیش با ییبو هدر بره!
_______________________

پرده رو کنار زد و از پنجره به آسمون خیره شد... آسمون قرمزِ قرمز بود و دونه‌های سفیدی که از دل اون سرخی محض پایین میریختن ترکیب رنگ زیبایی رو برای ژان ایجاد کرده بودن...

طبق عادت همیشه‌اش خم شد و با هیجان به زمین نگاه کرد تا ببینه چقدر برف روی زمین جمع شده!

زمین سفید بود اما حجم برفها اونقدرا هم زیاد نبودن.

+تا فردا زیادتر میشه!

با التماس دوباره نگاهش رو به آسمون داد

+خواهش میکنم بیشتر ببار دلم برات تنگ شده!

WonderwallTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon