+جواب بدههه!
صدای خودش مثل یه فریاد بلند توی سرش تکرار شد و ژان وحشتزده از خواب پرید!!
دهنش خشک شده بود و داشت نفس نفس میزد.
میکائل که به تازگی کنار ژان نشسته بود، متوجه حالتش شد
•ژان...طوری شده؟!
ژان بهتزده مردمک چشمهاش رو توی جایی که بودن چرخوند... هنوز هم که توی ماشین بودن! همهچیز آروم به نظر میرسید.
چشمهاش رو با کلافگی روی هم فشار داد؛ همش خواب بود! درواقع یه کابوسِ فوقالعاده آزاردهنده!
اینطور که معلوم بود هنوز خبری از ییبو و مایکل نشده بود... حس میکرد ته دلش داره میجوشه، حس بدی از خوابش گرفته بود.
نفسش رو بیرون داد و به حرف اومد
+چرا زنگ نمیزنن پس؟؟!
میکائل برای چندمین بار توی این دقایق سعی کرد به نوعی آرومش کنه
•ژان گا..حتما هنوز نرسیدن
+مگه چقدر راهه؟! تا الان باید میرفتن داخل! من یه ربع خوابیدم و حتی خواب هم دیدم و کلی از روش گذشته!
با استرس پاش رو تکون تکون داد و ناخن انگشت شستاش رو جوید.
جیسون چرا اصلا با اینکه از بودن یا نبودنِ فئودور توی ویلا مطمئن نبود، پیشنهاد اومدنشون به اینجا رو داده بود!!؟
دلش میخواست به همه فحش بده؛ رئیسشون که انقدر ریسک کرده بود، جیسونی که این پیشنهاد احمقانه رو داده بود، مایکل که ییبو رو با خودش برده بود، حتی رانندهی بیگناهی که با فاصله از ساختمون ویلا پارک کرده بود... همه!!با بدبختی زمزمه کرد...
+میک..ما نمیتونیم بریم داخل..؟
میکائل آروم جواب داد
•نه...گا، بیا فقط چند دقیقه دیگه صبر کنیم...بعدش قول میدم اگه خبری نشد منم باهات بیام بریم اونجا.
حقیقتا خوب بود که حداقل دوستی مثل میکائل اینجا بود و ژان میتونست خیلی راحت برای اون غرهاش رو بزنه؛ وگرنه بین این آدمای توی ماشین که همهشون خیلی آروم نشسته بودن و فقط منتظر یه تماس از مایکل بودن، قطعا دیوونه میشد!
بالاخره اون زنگ گوشی که انقدر بیصبرانه منتظرش بود به صدا در اومد...!
محافظی که گوشیش زنگ خورده بود بلافاصله جواب داد و ژان سریع گوشهاش رو تیز کرد تا خبری بشنوه!
صدای مایکل از پشت گوشی توی فضا پیچید
×زودتر چندتاتون بیاین اینجا! طرف من که کسی نیست اما هنوز از ییبو خبری ندارم.
با این حرف چشمهاش گرد شد...!
به همین راحتی؟؟! از ییبو خبری نشده و مایکل این جمله رو در کمال خونسردی داشت به زبون میاورد!
ESTÁS LEYENDO
Wonderwall
Fanfic𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: 𝐘𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧 (𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩) 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐬𝐥𝐢𝐜𝐞 𝐨𝐟 𝐥𝐢𝐟𝐞, 𝐜𝐫𝐢𝐦𝐞 𝗪𝗿: 𝐚𝐫𝐢𝐞𝐬 اطلاعاتِ داستان👇 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -خلاصه: ژان بعد از یک سال کار کردن، تونسته اعتماد رئیس سختگ...