●:part 52

226 38 40
                                    

تاعو و میکائل بعد از ساعتها وقت گذروندن بالاخره در رو پشت سرشون بستن و از اتاق ژان بیرون رفتن. دقیقا همون چیزی که ییبو تمام این چند دقیقه منتظرش بود!

_چه عجب... رفتن بالاخره.

ژان خنده‌ی کوتاهی کرد و بعد از مرتب کردن پوشه‌ای که همونجوری روی میز رهاش کرده بود و ظاهرا کسی هم متوجهش نشده بود، اومد و دوباره کنار ییبو نشست.

+دیگه باور نمیکنم اگه بگی باهاشون راحت نیستی یا چیزی! خودم کاملا شاهد همه‌ چی بودم

بعد از حرفش نیشخندی از سر کیف زد و ابروهاش رو برای ییبو بالا انداخت. ییبو بی‌‌تفاوت جواب داد

_هنوزم چیزی از مزاحم بودنشون کم نمیکنه. بعلاوه، اون پسره هنوزم برام منفوره و با ییبوگا گفتن‌هاش قرار نیست خر بشم. درضمن هنوزم تاعو...

+باشه باشه فهمیدم بسه!

ژان با چشمهای گرد وسط سخنرانی ییبو پرید. ییبو چشمهاش رو روی ژان دوخت، دستش رو دراز کرد و پشت گردنش گذاشت. با لحن ملایمی گفت

_حرفام تموم نشده بود آقای صلح‌طلب

ژان با کلمه‌ی آخر ییبو خنده‌ی بلندی از بین لبهاش بیرون پرید که باعث شد نقاب جدیت ییبو کنار بره و لبخندی بزنه

+صلح‌طلب؟؟

_چون دست از سرم برنمیداری که با میکائل مثل آدم رفتار کنم...

ژان یه تای ابروش رو بالا داد

+اوه جالب شد. پس خودت قبول داری مثل آدم رفتار نمیکنی باهاش؟ 

_با یه ربات که مثل آدم رفتار نمیکنن.

+هاه؟ ربات؟!

مکث کرد و ثانیه‌ای بعد، با ناباوری ادامه داد

+کجااای میکائل شبیه رباته؟ ندیدی وقتی داشت از اون دختر تعریف میکرد از تک تک کلمه‌هاش عسل میچکید!

ییبو که حالا دستش رو از پشت گردن ژان برداشته بود، راحت‌تر روی تخت لم داد و بعد جواب داد

_نه، یه رباتِ بله قربان‌گوی احمقه. شایدم یه دستگاه معذرت‌خواهی. میتونه هردو گزینه باشه.

ژان با چهره‌ی پوکر به توضیحات ییبو که در منطقی‌ترین حالت ممکن داشت بیانشون میکرد گوش داد. فهمیده بود مشکل چیه!

+میدونی مشکل کجاست؟ دقیقا اینجاست که هیچ شناختی از میک نداری ییبو، حالا که دوستیم...باید سعی کنی بیشتر بشناسیش...

_ما دوست نیستیم.

ژان از اینهمه یک‌دندگی ییبو کلافه شد! چرا ییبو انقدر اصرار داشت که همیشه با میکائل چپ باشه؟!

پاهاش رو که روی تخت دراز کرده بود جمع کرد و چهارزانو نشست و دقیقا توی تخم چشمای ییبو زل زد!

WonderwallWhere stories live. Discover now