بعد از اینکه به خوبی باهم وقت گذروندن، با اینکه هنوز سیر نشده بودن اما به ناچار از هم جدا شدن تا ژان به ماموریتش بره؛ ژان اصلا دلش نمیخواست اون روز تموم بشه اما حیف که ماموریت ناگهانیش این اجازه رو بهشون نمیداد...
به خودش تسلی داد که برف هنوز تموم نشده و بعد از برگشتش هم میتونن دوباره کنار هم باشن و به ادامهی تفریحشون برسن! با فکر کردن به زمان برگشت هم که شده انرژیش رو جمع کرد تا ماموریتش رو که هنوز اطلاعات دقیقی ازش نداشت به درستی انجام بده.
رو به مایکل که داشت با راننده ماشین حرف میزد گفت
+نگفتین من باید چیکار کنم؟
مایکل صحبتش رو با راننده تموم کرد و سرش رو که به سمت پنجره خم کرده بود بالا آورد
×فعلا راجعبهش توضیحی نیست. اما موضوع خیلی سختی قرار نیست باشه، خودت وقتی رسیدی مطلع میشی.
مایکل مثل همیشه خشک و رسمی حرف زد و بیشتر از دوتا جملهی ناقابل توضیح نداد. ژان هوفی کشید، فعلا باید همینجوری پیش میرفت.
کم کم هماهنگیهای لازم انجام شد و بی معطلی سوار ماشین سفید رنگی که به تازگی داخل عمارت پارک شده بود شد.مایکل لحظه آخر از همون پنجره صندلی جلویی که باز بود سرش رو داخل کرد و گفت
×اونجا همه چیز آمادهست.
ژان طوری که انگار منظورش رو نفهمیده باشه با گیجی پلک زد
+چی؟؟
×وسایل موردنیازت، بیشتر از این سوال نکن. زود باش راه بیفت.
جمله آخرش رو خطاب به راننده گفت و بعد با نگاه آخری که به ژان انداخت از ماشین دور شد... ژان تا لحظه آخر با نگاهش دنبالش کرد. همیشه از اینکه از چیزی سردرنیاره و همه بگن باید صبر کنه تا بعدا متوجه بشه بیزار بود و الان هم دقیقا به همین خاطر کلافه شده بود.
در هرحال به پشتی صندلی تکیه داد و ناچار منتظر موند تا ببینه مقصدش قراره کجا باشه و چه کاری انجام بده.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
مایکل بعد از راهی کردن ژان دوباره به اتاق کار برگشت؛ پدرش روی مبل نشسته بود و دستش رو زیر چونهاش گذاشته بود، رئیس هم به عادت همیشه جلوی پنجره ایستاده بود و به بیرون خیره بود... به نظر میرسید هرکدوم توی افکار خودشون غرق شدن.
×قربان
شائوهان با صدای مایکل از خیالاتش خارج شد و به سمتش چرخید.
>همه چی اونجا مرتبه؟
مایکل مؤدبانه سر تکون داد
×بله
>خوبه. میتونی بری.
مایکل چرخید تا بره که با صدای دوبارهی رئیس سرجاش میخکوب شد
BẠN ĐANG ĐỌC
Wonderwall
Fanfiction𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: 𝐘𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧 (𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩) 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐬𝐥𝐢𝐜𝐞 𝐨𝐟 𝐥𝐢𝐟𝐞, 𝐜𝐫𝐢𝐦𝐞 𝗪𝗿: 𝐚𝐫𝐢𝐞𝐬 اطلاعاتِ داستان👇 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -خلاصه: ژان بعد از یک سال کار کردن، تونسته اعتماد رئیس سختگ...