با اینکه دست و صورتش رو شسته بود، اما هنوز هم خوابش میومد و اگه زورِ دستور رئیس بهش نمیچربید دوباره خودش رو روی تخت گرم و نرمش ولو میکرد و تا شب میخوابید! اما متاسفانه از وقتی پا توی این عمارت گذاشته بود، خواب براش یه امر دستنیافتنی شده بود.
کش و قوسی به بدنش داد و به مغزش هشدار داد تا هوشیار بشه و دوباره بتونه از تخت خوابش پایین بیاد. باید تا قبل از اینکه رئیس رو بابت تاخیرش کفری کنه خودش رو به اتاق کار میرسوند.
شلوارش رو درآورد و روی تخت شوت کرد. در حالی که زیر لب آهنگی رو زمزمه میکرد که خوابش بپره با چشمهای نیمهباز به سمت کمد لباسهاش پا تند کرد.
با نگاه گذرایی که به کمد انداخت یکی از شلوارها رو همونطور سرسری برداشت و بدون بستن زیپش پوشید و تیشرتش رو هم از تنش درآورد!
همونطور که حتی زحمت باز کردن کامل چشمهاش رو به خودش نمیداد، به سمت در رفت و هودیای رو که از توی کمد نامرتبش استخراج کرده بود به دست گرفت تا توی راه بپوشه.
از اتاقش خارج شد و توجهی به بالاتنهی لختاش نکرد، بهرحال این طبقه توی حالت عادی خلوت بود و الان هم با توجه به اینکه صبح زود بود، فکرش رو نمیکرد کسی این اطراف پیداش بشه.
قدمهاش رو آهسته جلو گذاشت و همزمان لباس توی دستش رو که سر و ته شده بود، مرتب کرد. به سختی تونست یقهی هودی رو پیدا کنه، چند لحظه از حرکت ایستاد و سر و گردنش رو از توی یقه رد کرد.
همینکه سرش رو بالا آورد، تمام خوابالودگیش توی یه ثانیه از وجودش پر کشید و رفت! از جا پرید و بیاختیار هینی کشید.
+ش..شما اینجا...
با دیدن اینکه ییبو و مایکل همچنان جلوی پلهها خشکشون زده و با نگاه ناخوانایی دارن تماشاش میکنن، از ادامه دادن حرفش پشیمون شد و چند لحظه هنگ کرد که باید دقیقا چیکار کنه!
پلک زدن ییبو، مصادف شد با جرقهای توی ذهن ژان! تازه فهمید ظاهرش توی چه وضعیه و بالاتنهاش هنوز لخته. اوه...زیپ شلوارش رو هم هنوز نبسته بود!
هرچه سریعتر تکونی به خودش داد تا بقیهی لباس رو هم تنش کنه! با حرکات هولشده دستاش رو از آستینها رد کرد و بعد همزمان با اینکه یقهاش رو مرتب میکرد، خندهی مصنوعی کرد و زیپش رو هم بالا کشید.
با نگاههای برزخی اون دو نفر که داشتن حوالهاش میکردن حس کرد داره شرشر عرق از پیشونیش سرازیر میشه... اینا چرا هیچی نمیگفتن!!
نگاهش رو همونطور بین مایکل و ییبو چرخوند و روی اخمهای ییبو ثابت نگه داشت. مطمئن بود که این سکوت، به هیچ عنوان ممکن نیست توسط اون دوتا که ذاتا افراد ساکتی بودن شکسته بشه، پس خودش شروع کرد و سعی کرد همهچیز رو عادی جلوه بده!
YOU ARE READING
Wonderwall
Fanfiction𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: 𝐘𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧 (𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩) 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐬𝐥𝐢𝐜𝐞 𝐨𝐟 𝐥𝐢𝐟𝐞, 𝐜𝐫𝐢𝐦𝐞 𝗪𝗿: 𝐚𝐫𝐢𝐞𝐬 اطلاعاتِ داستان👇 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -خلاصه: ژان بعد از یک سال کار کردن، تونسته اعتماد رئیس سختگ...