○:part 61

72 24 14
                                    

×اون رفت. نتونست کاری بکنه. تا ظهر یه نفر دیگه رو پیدا میکنم.

ییبو با شنیدن این حرف از مایکل، دستش رو از شدت حرص مشت کرد اما سعی کرد لحنش رو کنترل کنه

_تا کی قراره هی این و اون رو بیارید تا شاید بتونه اثری از ژان پیدا کنه؟ چرا انقدر وقت تلف میکنین!

مایکل چشمهاش رو ثانیه‌ای روی هم گذاشت و بعد دوباره در کمال آرامش جواب ییبو رو داد

×هیچ راه دیگه‌ای سراغ نداریم.

تاعو وسط بحث پرید

×چرا باهاشون معامله نمیکنین؟ حتما یه چیزی میخوان که ژان رو برداشتن بردن!

ییبو که دلیل اصلی برده شدن ژان توسط اونها رو میدونست، با مرور این موضوع رعشه‌ای به تنش افتاد! هر دقیقه و ساعتی که میگذشت، بیشتر به عمق فاجعه پی میبرد و شروع به خودخوری میکرد!

مایکل به تاعو تشر زد

×اگه راه ارتباطی‌ای باهاشون داشتیم که همه‌ چیز حل میشد!

تاعو با شرمندگی سر تکون داد؛ انقدر نگران بود و ذهنش درگیر ژان بود که حتی نمیتونست درست فکر کنه!

با دیدن ییبو که بی‌اختیار داشت تعادلش رو از دست میداد سریع کنارش رفت و نگهش داشت. ییبو به خودش اومد و نگاهش رو تشکرآمیز به تاعو داد و ازش جدا شد، با دستش شقیقه‌اش رو ماساژ داد و چندبار پلک زد تا دیدش هم عادی شه‌. سردردش لحظه‌ای متوقف نمیشد!

مایکل نفسی بیرون داد

×تا وقتی کسی رو پیدا میکنم استراحت کن. حواسم به کارا هست.

ییبو خواست مخالفتی کنه که تاعو راه هر اعتراضی رو به روش بست

×هرچی شد من سریع خبرت میکنم! از چیزی عقب نمیمونی. یکم بخواب، بعد از اینکه بیدار شدی میتونی به نگرانیت ادامه بدی!

مایکل آروم سر تکون داد و بدون گفتن چیز دیگه‌ای اونجا رو ترک کرد تا به کارش برسه‌. تاعو همونطور که ییبو رو نامحسوس به سمت اتاقش هدایت میکرد حرف زد

_عین گچ شدی. کم کم دارم بیخیال نگرانی برای ژان میشم مثل اینکه خطر بیشتر داره تو رو تهدید میکنه تا ژان! قطعا وقتی برگشت قراره سر تو و منِ بیچاره غر بزنه که چرا گذاشتم به این حال و روز بیفتی.

منتظر جوابی از سمت ییبو موند اما با چیزی جز سکوت روبه‌رو نشد. ییبو ساکت بود و فقط داشت حواس خودش رو با گوش دادن به حرفهای تاعو پرت میکرد.

این حالت افسرده‌ای که ییبو گرفته بود و حتی حوصله‌‌ اعتراض به تاعو رو نداشت واقعا ناراحتش میکرد؛ اصلا فکرش رو نمیکرد ییبو تا این حد وابسته به اون پسر شده باشه اما چیزی که داشت میدید، کاملا شگفت‌ زده‌اش کرده بود. اگه تمام این دقایق رو کنار ییبو نگذرونده بود، متوجه شدت علاقه و وابستگی ییبو به ژان نمیشد!

WonderwallWhere stories live. Discover now