○:part 19

199 56 16
                                    


بعد از تموم کردن طراحیش رفت و روی تخت نشست و به تاعو که مثل همیشه از روی بیکاری اومده بود تا سری به ژان بزنه، چشم دوخت.

تاعو راحت روی کاناپه کوچیک کنار تخت لم داده بود و داشت سیب‌اش رو گاز میزد...

ژان با یادآوری چیزی، مشتاقانه سر صحبت رو باز کرد

+راستی! میکائل رو دیدم. دلم براش تنگ شده بود! یکم پیش بهش گفتم اونم بیاد اینجا...الاناست که برسه.

تاعو با شگفتی محتویات داخل دهنش رو قورت داد و به ژان نگاه کرد

×اوه...پس خوب شده!! حتما دوران سختی رو گذرونده

ژان با تعجب به حرف‌های عجیبش گوش داد...چرا چیزی از حرفش سر در نیاورده بود؟ فکر کرد که تاعو احتمالا متوجه نشده که داره درباره‌ی میکائل حرف میزنه.

+چی خوب شده؟!

تاعو همونطور که گاز کوچیکی به سیب توی دستش میزد جواب داد

×زخماش دیگ..-

و بعد به شدت صاف نشست و یه دفعه‌ای حرفش رو قطع کرد! گند زده بود!

ژان اینبار با جدیت بهش چشم دوخت

+چه زخمی؟؟!!

تاعو واقعا هنگ کرده بود... باید چجوری گندش رو جمع میکرد؟!

هول شد و خندید

×هه من گفتم زخم؟؟! منظورم...معاشرتش با آدما بود! آره! پیشرفت کرده!

ژان همچنان قانع نشده بود و میدونست که تاعو به وضوح داره چیزی رو ازش مخفی میکنه...

+تاعو! چیو داری پنهون میکنی؟ خودم شنیدم گفتی دوران سختی رو گذرونده!

تاعو با بیچارگی سرش رو خاروند، حالا جواب میکائل رو چجوری باید میداد...!

مصرانه تلاش کرد تا ژان رو بیخیال این موضوع کنه

×ژان..باور کن چیزی نیست!

+تاعو..فقط بگو

ژان که دیگه کلافه و تا حدی نگران شده بود منتظر به تاعو نگاه کرد.

باید حقیقت رو میگفت...؟ میدونست که دیگه خرابکاری‌اش رو کرده و هیچجوره نمیتونه جمعش کنه و موضوع رو عوض کنه. به ناچار لب باز کرد

×میکائل...کتک خورده بود و حالش خوب نبود..بخاطر همین هم چند وقت از اینجا دور بود.

ژان اخمی از روی تعجب کرد و بیشتر فکر کرد! اما...یادش بود که میکائل دلیل دیگه‌ای درباره‌ی نبودنش بهش گفته بود!

+اما..اون گفت تو کره بوده...!

×اینو راست گفته...

ژان که هنوز هم داشت مکالمه‌اش با میکائل رو مرور میکرد دوباره گفت

WonderwallWhere stories live. Discover now