نمیفهمید آخرِ این بیخوابیهاش قراره به کجا برسه... چقدر دیگه باید خستگی میکشید؟ یعنی سرنوشتاش اینجوری بود که قرار بود از بیخوابی بمیره نه؟ پوزخندی به خودش زد. اون خیلی وقت بود که نمیتونست خواب راحتی داشته باشه...کابوسهاش روی زندگیش سایه انداخته بودن..برای همین بود که از شبها نفرت داشت!
چون شبها، کارهاش تموم میشدن...وقت سکوت و تاریکی میشد و از همه مهمتر...وقت هجوم آوردن افکار ترسناکش!
اصولا برای مردم عادی، شب یکی از بهترین اوقاتشون بود؛ زمانی که خودشون رو روی تختِ گرم و نرمشون میندازن و اجازه میدن پتو بغلشون کنه و بالشت تکیهگاهی بشه برای سر های خستهشون...
اما ییبو چی؟ برای ییبو همهچیز برعکس بود. میدونست که به محض گذاشتن سرش روی بالشت، افکارش بیرحمانه به مغزش حملهور میشن و کابوسهاش اجازه نمیدن چشمهاش رو به راحتی ببنده.
اتفاقات گذشته، مادرش، آدمایی که جونشون رو گرفته، باتلاقی که تا گردن توش غرق شده، همهچیز... همهی اینا عواملی بودن که دست به دست هم میدادن تا اکثر اوقات، خواب رو برای ییبو یه امر غیرممکن کنن...
البته که دیگه عادت کرده بود؛ این فکر ها فقط براش یه نوع مرور بدبختی بود. همین.
سعی کرد افکارش که حالش رو هر لحظه بیشتر بههم میزدن رو ول کنه و فقط بذاره هوا با گذشتن از لای موهاش، حس رهایی رو بهش هدیه کنه.
صبح زود بلند شده بود و طبق روال همیشه دوش گرفته بود، حاضر شده بود و الان روی موتورش تو راهِ عمارت بود تا ببینه این بار، چه چیزی انتظارش رو میکشه.
با رسیدن به مقصدش، موتورش رو همون جای همیشگی کنار دیوار پارک کرد و پیاده شد و به سمت در ورودی قدم برداشت.
با وارد شدن به عمارت اولین چیزی که نظرش رو جلب کرد ون سیاه رنگی بود که افراد، اکثر اوقات باهاش به مأموریت میرفتن...
زیاد درگیر این نشد که بدونه دارن کجا میرن؛ بهرحال اگه چیزی به اون ربط داشت، رئیس حتی از یه هفته قبل بهش اعلام میکرد که آماده باشه و حواسش رو جمع کنه.
دستاش رو توی جیبش کرد، از کنار ون داشت میگذشت که یهو چیزی..یا بهتر بگیم کسی نظرش رو جلب کرد!!
ژان توی اون ماشین چیکار میکرد؟ چرا بین اون سه تا محافظ نشسته بود اصلا؟
نمیتونست کنجکاویش رو کنار بذاره...! همون موقع تاعو رو دید که داشت به طرف حیاط پشتی میرفت! قدمهاش رو سریع کرد و بهش رسید و صداش کرد
_هی
تاعو با دیدنش اول تعجب کرد و بعد اخم کمرنگی بین ابروهاش نشوند و با لحن معترضی گفت
ČTEŠ
Wonderwall
Fanfikce𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: 𝐘𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧 (𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩) 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐬𝐥𝐢𝐜𝐞 𝐨𝐟 𝐥𝐢𝐟𝐞, 𝐜𝐫𝐢𝐦𝐞 𝗪𝗿: 𝐚𝐫𝐢𝐞𝐬 اطلاعاتِ داستان👇 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -خلاصه: ژان بعد از یک سال کار کردن، تونسته اعتماد رئیس سختگ...