○:part 25

186 60 32
                                    

از دیشب تا الان تونسته بود اطلاعات نصفه و نیمه از اون فرد پیدا کنه...اطلاعاتی نظیر ملیت یا اسم اون فرد، اما اینا اصلا کافی نبودن!

نتونسته بود اینکه برای کی کار میکنه و کلا شغلش چیه رو پیدا کنه... فقط آدرس خونه‌اش رو پیدا کرده بود که اون هم، احتمالا به‌درد نخور بود.

یه کپی از اطلاعاتی که پیدا کرده بود گرفت و برای تحویل دادن آماده کرد...

به ساعت نگاه کرد، چند ساعت بیشتر تا صبح نمونده بود و دیگه زمانی برای پیدا کردن چیزهای دیگه نداشت.

به همین سادگی مهلت دو روزه‌اش تموم شده بود و ماموریتش رو کامل نکرده بود!

پیشونی‌اش رو روی میز گذاشت و آهی کشید، از پسش برنیومده بود... ناامید شده بود و مدام خودش رو مورد سرزنش قرار میداد؛ درسته سخت بود اما باید سر موقع تمومش میکرد!

یه جورایی این رو برای خودش یه چالش در نظر گرفته بود که متاسفانه شکست خورد...

مطمئن بود رئیس به این راحتی قرار نیست ازش بگذره... تا الان فهمیده بود چقدر روی منظم بودن و تمام و کمال انجام دادنِ ماموریت‌ها سختگیره.

با استرس بدتری که از افکارش گرفته بود با نگرانی پیش خودش زمزمه کرد

+یعنی چیکارم میکنه؟؟ نکنه مثل ییبو آویزونم کنه؟! هییع! شایدم اخراجم کنه!! حاضرم کتک بخورم اصلا...

لبش رو با استرس گاز گرفت و به احتمالات وحشتناکی که تو سرش میومدن فکر کرد...

بدترینشون اخراج شدن بود! حتی بدتر از زندونی شدن توی زیرزمین یا حتی شستن استخر!

به چهره‌ی مردی که خودش روی کاغذ کشیده بود و کنار اطلاعات هویتی‌اش گذاشته بود نگاه کرد؛ مردی به اسم آنتونی!

با حرص خطاب به مرد روی کاغذ حرف زد

+مستر انتونی! ببین چقدر باید بخاطرت دردسر بکشم!

انگشت اشاره‌اش رو به انگشت شصت‌اش تکیه داد و بعد از جمع کردن تمام انرژیش توی انگشتش، ضربه‌ی محکمی به صورت مرد زد، حالا یکم دلش خنک شده بود!

.
.
.

کاغذها رو توی دستش مرتب کرد، متاسفانه حتی انقدری نبودن که توی پوشه بذارتشون...! فقط سه تا برگه‌ی ناچیز بودن که بهترین حالتِ بردنشون همین مدلی بود.

با روشن‌تر شدن هوا بلافاصله لباساش رو عوض کرده بود و بعد از مطمئن شدن از مناسب بودن وقت، به طرف اتاق کار راه افتاده بود.

پشت در رسید و چند لحظه ایستاد تا نفس‌هاش منظم شه، چندتا نفس کشید و سرفه کرد تا صداش رو صاف کنه.

کارهای لازم برای آروم شدن رو انجام داد و بالاخره موقعیت رو مناسب دونست تا در بزنه و وارد شه.

WonderwallWhere stories live. Discover now