●:part 22

195 55 30
                                    

همونطور که دستور داده شده بود، صبح بیدار شد و به اتاق رئیس رفت؛ همین الانش هم میتونست حدس بزنه که چی میخواد بگه!

توی اتاق کار جلوی میز منتظر وایساده بود تا رئیس برسه...

کمی بعد که از ایستادن خسته شده بود، بالاخره در اتاق باز شد و قامت رئیس توی چارچوب در مشخص شد...

ییبو کمی کنار رفت، شائوهان از کنارش رد شد و بدون حرفی رفت و پشت میزش قرار گرفت.

ییبو سر جای اولش برگشت و مقابل میز وایستاد.

>اونجا چه غلطی داشتین میکردین؟

بدون مکث جواب داد

_تانگ‌سان زودتر شروع کرد، داشت به دیوونه بازیاش ادامه میداد که زدمش تا ساکت شه.

شائوهان سوال بعدیش رو پرسید

>شیائوژان اونجا چیکار میکرد؟

_رفتم دیدم تانگ سان با افرادش ریختن سرش. 

>اسلحه‌ات رو چرا روش کشیدی؟ نمیفهمیدی کلی مهمون اون بیرونه؟!!

ییبو توی همون حالت اولیه‌اش جواب داد... بهرحال میدونست رئیس از قبل مجازاتش رو تعیین کرده اما خودش هم به وضوح از بلایی که ییبو سر تانگ‌سان آورده راضی‌ئه!

_مجبور شدم

رئیس اینبار صندلیش رو عقب کشید و نشست. قوطی سیگار رو از کشوی توی میز بیرون آورد و همونطور که داشت یه نخ از اونها رو برای خودش آماده میکرد، لب زد

>میفهمی که مهمونی رو خراب کردی؟ با اینکه نفرات کمی مونده بودن، اما بازم کسایی نبودن که آبروریزی در حضور اونا چیز ساده‌ای به‌نظر بیاد!

ییبو نگاهش رو به زمین داد

_بله

>بسیار خب...

پکی به سیگار زد و دودش رو بیرون داد.

بعد از چند لحظه، بالاخره چیزی که ییبو منتظرش بود رو به زبون آورد...

>اینکه اون آشغال رو زدی مشکلی نداره. تنبیهت هم فقط برای به‌هم زدن مهمونیه. بخاطر همین، مجازاتت رو آسون میگیرم!

ییبو توی دلش پوزخندی زد...مجازاتِ آسون؟ دلش میخواست بلند بلند بخنده!
الان باید میگفت خیلی ممنون که مجازات منو آسون کردید و تا سر حد مرگ نمیخواین شلاقم بزنین؟ یا اینکه قدردانم که نمیخواین جوری کتکم بزنین که دماغم رو از لب‌هام تشخیص ندم؟!

موضوع رو بیخیال شد و فقط سوال توی سرش رو پرسید

_تانگ‌سان و افرادش رو چیکار کردید؟ خسارت خواس..-

>هه...خسارت بدم؟! همشون رو انداختم بیرون.

شائوهان در حالی که داشت با تلفن روی میزش شماره میگرفت زیرلب ادامه داد

WonderwallWhere stories live. Discover now