"s.m"

87 6 5
                                    

+یونگی؟!تو اینجا چیکار میکنی؟نکنه ..توهم تعقیبم میکنی؟
-اونقدر بیکار نیستم که بیوفتم دنبالت اما اگر روزی بیکار هم بشم بازم نمیوفتم دنبالت
فلش بک ...
ویو یونگی:
مشغول خوردن نوشیدنیم بودم و مارک های شراب هارو نگاه میکردم
نگاهمو به اطراف دادم که چهره ی آشنایی رو دیدم
-انگار ناراحته
سریع از پله ها بالا رفت و وارد پشت بوم شد
-چک کردن حالش از روی انسانیت اشکالی نداره
با لیوان توی دستش به پشت بوم رفت
پایان فلش بک :
سویون نفسش رو صدا دار بیرون داد و پک دیگری به سیگار زد
-ولی منظورت از توهم چی بود؟ کس دیگه ای تعقیبت کرده؟
+مهم نیست فراموشش کن
-سیگار برای سلامتیت خوب نیست
پوزخندی زدم و گفتم :از کی تاحالا جناب مین یونگی به سلامت پارک سویون اهمیت میده؟
-نمیخواد به روم بیاری خودم میدونم یه جنتلمن واقعیم
از حرفش خندم گرفت
سیگار و سمتش گرفتم
+نمیخوای؟
ازم گرفتش و پکی به صورت ماهرانه بهش زد
سیگارو بهم برگردوند دود داخل دهنش رو بیرون داد
+نمیدونستم توهم میکشی
-مین یونگی پر از شگفتی های پنهانه
دوباره خندم گرفت و لبخند دندون نمایی زدم
+امشب شب آخره..
سری تکون داد
به آسمون نگاه میکردم که متوجه نگاه های خیره اش روی خودم شدم
+چیزی رو صورتمه؟
-ها..نه ...
جعبه ای به طرفم گرفت
+این چیه
-یه تشویقی برای به موفقیت رسوندن این ماموریت
+اووو مین یونگی واقعا پر از شگفتی های پنهانی
جعبرو باز کردم ..یه گردنبند با طرح sm بود
+smیعنی چی؟
-secret mission(ماموریت مخفی)
+اووو ،توهم داری؟
دستشو بالا اورد ،یه انگشتر توی انگشت اشاره ای با همین طرح
باش شوق گردنبند و دراوردم و سمتش گرفتم
+برام ببندش
-خودت دست داری
+یاا نمیتونم ببینمش
-اه بدش به من
موهامو جمع کردم و پشت بهش ایستادم
گردنبدو برام بست وبا ذوق بهش خیره شدم
+ممنون خیلی خفنه
-معمولا میگن خیلی قشنگه
+ایم اسپشیال
-صحیح
خندیدم و نگاهمو به آسمون دادم
هرچند اون خیلی رو مخ بود اما بعضی موقع ها صحبت کردن باهاش باعث می‌شد آرامش قلبیم برای چند ثانیه هم که شده برگرده ..
.........
باهم به هتل برگشتیم و توی اتاقمون رفتیم
+ میرم دوش بگیرم
-باشه منم میرم بار هتل
سرتکون دادم و بعد برداشتن حوله و یک دست لباس داخل حمام رفتم
لباس هامو دراوردم و بعد تنظیم کردن دمای آب زیر دیش ایستادم
تو فکر رفتم
یونگی دوست خوبیه؟یا میتونه بیشتر از یه دوست باشه ؟
با افکار درهمم حمام کردم و بعد خشک کردن خودم و پوشیدن لباسام از حمام بیرون اومدم .
موهامو خشک کردم و با یه کلیپس پشت سرم بستمشون
+هومم ..چیکار کنم ..برم پیش یونگی الان بهترین تایم برای خوردن یه شراب قرمزه
........
بعد چند ثانیه آسانسور ایستاد
بلافاصله بعد فاصله گرفتن درهای آسانسور از هم با چشم های کنجکاو دنبال یونگی می‌گشت
چشمش به یه شخص آشنا خورد که به خاطر دختری که روی پاهاش نشسته بودو به طور وحشیانه ای ههمو می بوسیدن نمیتونست قیافشو ببینه
دست مرد پشت کمر دختر اومد
سویون با دیدن اون دست چشماش گرد شد
انگشتر sm ..اون یونگی بود
نمی‌دونست دلیلش چیه اما نفس تنگی گرفته بود و نمیتونست نفس بکشه
با بهت به بوسه اون دوتا نگاه میکرد
یونگی حتی متوجه اون هم نشده بود
همون موقع گوشیه سویون زنگ خورد که باعث شد به خودش بیاد
هوسوک بود
عقب عقب رفت و دکمه ی آسانسور رو به سرعت و پشت سرهم فشار میداد
بعد باز در های آسانسور داخل رفت و تماس رو جواب داد
+اوپا
به اون دوتا خیره شده بود که یونگی از دختر جدا شد و اطراف و نگاه میکرد
سویون روشو برگردوند تا با یونگی چشم تو چشم نشه
در ها بسته شدن و نفسی که چند ثانیه بود حبس کرده بود رو با صدا بیرون داد
٪سویون ؟ هستی ؟
+اوه اوپا ..کارم داری ؟
٪میخواستم ازت بپرسم میخوای بریم بار هتل ؟
یاد صحنه ای که توی بار دیده بود افتاد و به سرعت درخواستشو رد کرد
+نه نه ..راستش..من خیلی خستم میخوام بخوابم
٪اه حواسم نبود ببخشید
+اشکالی نداره شب بخیر اوپا
٪شب بخیر
گوشیو قطع کرد
این چه حسی بود که داشت ؟نا امیدی ؟ ناراحتی ؟ عصبانیت ؟ یا شایدم ترکیبی از همه ی اینها ..

peace within you Where stories live. Discover now