"go out alone"

83 5 0
                                    

چند دقیقه بعد اومد داخل
+نمیخوای بخوابی ؟؟
-نه ..کار مهمتری دارم
+ک..کار..مهم ..من میخوام بخوابم
بلند شدم و مچشو گرفتم و سمت خودم برش گردوندم
با چشمای متعجب و پر از استرس بهم خیره شده بود
هلش دادم رو تخت و روش خیمه زدم
کنار گوشش زمزمه کردم -میخوام قبل خوابیدن یکم خوش بگذرونم
ویو سویون :
برخورد نفس های گرمش باعث شد نفسم توی سینه حبس بشه
میتونستم سرخوردن عرق سرد از روی پیشونیم رو حس کنم
+ی..یونگ..ی
مچ دستامو گرفت و بالای سرم پینشون کرد
سرشو کج کرد و آروم سمت لبام میومد
چشمامو بستم و استرسم هرلحظه بیشتر از قبل میشد
با ضربه ی آرومی که پیشونیم خورد چشمامو باز کردم
دستام آزاد شد و از روم بلند شد
دستاشو توی جیبش برد و شروع به خندیدن کرد
متعجب بودم
-من که بهت گفتم لختم باشی نگات نمیکنم چرا اینقدر استرس داری
+چ..چون‌..ت..تو
-به خاطر کاندوم ؟ سویون من یه پسرم شاید اینجا عاشق یه نفر شدم باید توی شب اول حاملش کنم ؟ ما حتی رستورانم که بریم یه دونه تو جیبمون هست
+یاا تو واقعا ..
با تق تق در حرفم نصفه موند
یونگی رفت و درو باز کرد
-سویون هوسوک باهات کار داره
+اوپا ؟
کنجکاو سمت در رفتم
+بله اوپا
٪سلام ..میخوام برم بار هتل میخوای بیای ؟
+بار ..باشه ..گوشیمو نمی‌برم
رو به یونگی گفتم
سر تکون داد
جلوتر از هوسوک راه افتادم و سمت آسانسور رفتم
بار ...
مشروب مورد علاقمو سفارش دادم و بارمن جامی رو پر کرد و روی کانتر گذاشت
٪هم اتاقیت خوبه ؟
+عالیه واقعا
خندید و لیوان رو توی دستش چرخوند
+اوپا
٪هوم ؟
+دوست دختر داری؟
٪من ؟ نه
+عاشق شدی ؟
٪هوم شاید ..چرا اینارو میپرسی ؟
+همینطوری
گفتم و جام و سر کشیدم
تو فکر رفتم
به حرف یونگی فکر میکردم
-(ما رستورانم بریم یه دونه تو جیبمون هست )
یعنی اوپاهم یه دونه تو جیبش داره ؟
بپرسم ازش ؟
ایش گوه تو کنجکاوی من
+اوپا ببخشیدا ولی میخوام یه کاری کنم
دستمو توی جیبش کردم و بسته ی پلاستیکی مانند رو بیرون آوردم
تف تو یونگی
یه کاندوم بود ..
بسترو روی کانتر گذاشتم با شرمساری فرار کردم
آبروم جلوی هوسوک رفت
الان فکر میکنه منحرفی چیزیم
ایششششش
فردا ...
ساعت و چک کردم
6:30pm
مشغول اتو کشیدن موهام بودم
یونگی گفت امروز آزادیم و هرکی هرجا و با هرکی بخواد میتونه بره
خداروشکر امروز دیگه قرار نیست یونگیو تحمل کنم اونم بعد اتفاق دیشب
وقتی به هوسوک اوپا فکر میکنم دلم میخواد از روی زمین محو شم
امروز تا ظهر خوابیدم بودم و ناهار رو توی اتاق خوردم و ندیده بودمش
-من دارم میرم
+توهم از اینکه امروز قرار نیست مثل چسب بهم بچسبیم خوشحالی؟
-دارم میرم که پارتی بگیرم
+خوشبگذره شریک
لبخند زدم و توی آینه براش دست تکون دادم
ویو یونگی :
از اتاق بیرون اومدم که با هوسوک برخورد کردم
٪اوه هیونگ ..داری میری؟
-میخوام یکم بارای اینجا رو بگردم
٪الحق که مین یونگی هستی
-تو جایی میری؟
٪میخواستم برم پیش سویون دیشب خیلی عجیب رفتار گرد
-عجیب رفتار کرد؟
٪یه دفعه دست کرد تو جیبم و کاندومی که محض احتیاط تو جیبم گذاشته بودمو دراورد بعدم فرار کرد
بعد یکم فکر کردن فهمیدم داستان چیه
زدم زیر خنده
٪چیشد
داستان و براش تعریف کردم
٪دلم برای سویون میسوزه
-فکر نمیکردم بیاد دست کنه تو جیبت
دوباره شروع به خندیدن کردم
اون دختر با این مغز فندوقیش چطور جز بهترین برنامه نویساست
-فردا باهاش حرف بزن امروز برای بیرون رفتن خیلی مشتاقه
٪اره ممکنه معذب شه
-من دیگه میرم
٪دیر نکن هیونگ مستم نشو
در حالی که دستام توی جیبم بود و طرف آسانسور میرفتم برگشتم گفتم :من مین یونگیم نگران نباش
دستمو به معنی خداحافظی تکون دادم و سوار اسانسور شدم
.........
ویو سویون :
به مینا زنگ زدم اما انگار میخواد با جونگ کوک بره بیرون
تهیونگم که بازی توی اتاق زیر کولر رو انتخاب کرد
و هوسوک اوپا از مینا شنیدم که تنهایی رفته بیرون
و مثل اینکه منم باید تنها برم
قدم زدن توی شهر پیدا کردن ایده برای بازی های جدید بد نبود
آیپد و توی کیفم گذاشتم و بعد برداشتن پول و گوشیم از اتاق بیرون رفتم
.......
آروم آروم قدم میزد و با دقت اطراف و نگاه میکرد
خیابان ها ،مجسمه ها و مغازه ها همشون زیبایی هایی داشت که فقط سویون می‌تونست اونهارو پیدا و به بهترین نحو به شکل بازی درشون بیاره
داخل کافه ای که انگار بار هم داشت رفت
کافه طبقه اول و بار طبقه دوم بود
الان نمیتونست الکل بخوره و قهوه انتخاب بهتری بود
بعد از سفارش دادن پشت یکی از میز ها نشست
ایپدش رو دراورد و تصورات خودش رو کشید
گارسون قهوه اش رو روی میز گذاشت
+ممنون
ساعت رو نگاه کرد
9:30pm
آیپد رو توی کیف برگردوند و سراغ موبایلش رفت
همونطور که پیام هاشو چک میکرد قهوه اش رو مزه کرد
یک پیام ناشناس دید
لمسش کرد و پیام باز شد :
چاگیا زودتر از سفر برگرد دلم خیلی برات تنگ شده ♡
صدرصد مطمعن بود پیام از طرف جونگ سوعه
اون به این پیاما عادت کرده
پیام دیگه ای اومد
:نمیخوای شام بخوری؟ با شکم خالی قهوه خوردن برات خوب نیست چاگی راستی امروز خیلی خوشگل شدی ♡♡
درسته که به اون و پیام های آزار دهندش عادت کرده بود اما وقتی پیام هایی دریافت میکرد که خبر از تعقیب شدنش توسط جونگ سو رو میداد تن و بدنش به لرزش می افتاد
لیوان قهوه اش رو روی میز گذاشت و سمت صندوق دار رفت
+ببخشید اینجا به پشت بوم راه داره ؟
مرد راه رو بهش نشون داد و بعد تشکر کردن به پشت بوم رفت
از طبقه دوم بدون نگاه انداختن به اطراف به طبقه سوم یا همون پشت بوم رفت
هوای تازه وارد شش هاش شد
جونگ سو یه عوضی و روانی به تمام معنا بود و این سویون رو می‌ترسوند
میترسید یه روزی به اون یا عزیزانش آسیب جدی بزنه
سیگارش دراورد و بین لب هاش گذاشت
فندک زد و سیگارش رو روشن کرد
پک محکمی به سیگار زد و دودش رو بیرون داد
؟نمیدونستم سیگار می کشی
سمت صدای آشنا برگشتم...

peace within you Where stories live. Discover now