تنه ای بهش زدم و بیرون اومدم
............پایان فلش بک
-بویون توی کلاب کار میکرد تقصیر من چیه
♤ببخشید یونگی اما نمیتونم دوستی که کسیو که عاشقش بودم رو گایید دوست خودم حساب کنم
از کنارم رد شد و رفت
پارک جیمین خودتم خوب میدونی که بی تقصیر بودم اما نمیدونم تا کی میخوای اینطوری خودتو گول بزنی
نفس عمیقی کشیدم و بعد از خاموش کردن چراغ آشپزخونه رفتم
لیوان آب و به سویون دادم و به اتاقم رفتم
.....ساعت ۱۲ pm......
ویو سویون :
امانی صدام کرده بود و دارم به باغ میرم
جونگ کوک و امانی دور یه سطل بزرگ نشسته بودن
+امانی صدام کردید
امانی:داریم کیمچی درست میکنیم متونی کمک کنی؟
+اره حتما ..عاشق کیمچی درست کردنم
صندلی گذاشتم و نشستم روش
دستکش هارو دستم کردم
+بقیه کجان ؟
#رفتن برای ناهار خرید کنن
امانی :من مواد کیمچی رو درست کردم شما به پیازچه ها و کاهو بزنید میرم وسایل ناهار و آماده کنم
+امانی بهترین کیمچی رو برات درست میکنیم
خندید و رفت
+جونگ کوک من گفتم بهترین کیمچی رو درست میکنیم اما نمیدونم چطور مواد و به کاهو ها بزنم
#یه جور گفتی فکر کردم ماهی یه بار کیمچی درست میکنی ..بیا کمکت میکنم
کنارم اومد و دستامو گرفت
#ببین اینطوری بازش میکنی مواد و اینطوری بین همه برگها میزنی
+اهااا ..اوکی یاد گرفتم
شروع کردم به کار کردن
ویو یونگی :
لیوان قهومو برداشتم و از پنجره بیرون و نگاه کردم
جونگ کوک و مینا رو دیدم
چرا جونگ کوک اینقدر بهش نزدیک شده ؟ دارن چیکار میکنن ؟
چی دارن بهم میگن که سویون اینطوری روده بر شده
سویون ..داره کیمچی میزاره دهن جونگ کوک ؟!
فکر کنم بد نباشه برم بیرون یه هوایی هم میخورم
لیوان قهومو روی میز گذاشتم و از اتاق بیرون اومدم
توی باغ رفتم
-چیکار میکنین؟
+اوه یونگیا بیا داریم کیمچی درست میکنیم
-من خیلی کیمچی دوست دارم
+بردار بخور
-وقتی بچه بودم مامانم که کیمچی درست میکرد میزاشت توی دهنم
+اخییی..بیا اینا تازست بردار بخور
-خیلی خوب لقمه میگرفت و میزاشت توی دهنم
+مامانا خیلی خوب لقمه میگیرن نمیدونم چطوری بدون اینکه لباسشون کثیف شه لقمه میگیرن
-سویون ..فقط یه لقمه بزار تو دهنم نمیخوام دستام کثیف شه
+جونگ کوک برات میزاره من خیلی دست شویی دارم باید برم
بلند شد و بدو بدو سمت خونه رفت
با بهت به جونگ کوک نگاه کردم
#هیونگ دهنتو باز کن
-نمیخوام میرم بخوابم
بلند شدم و با ناامیدی به خونه برگشتم
یونگی اون دوتا فقط دوستن بیا توجه نکنیم ...
ویو سویون :
بعد از ناهار به امانی کمک کردیم و ظرف هارو شستیم
با خستگی به اتاق برگشتم
امروز خیلی فعالیت داشتم
درست کردن کیمچی ،چیدن سیب های درختها ،کندن علف هرز ها ..اهههه کل بدنم درد میکنه
صدای زنگ گوشیم بلند شد
به اسم روی صفحه نگاه کردم
(خرگوش عضله ای )
جواب دادم
+بله جونگ کوکا
#نونا اماده شو برای ام آر ای وقت گرفتم بریم بیمارستان
+چی ..جونگ کوکا من واقعا خیلی خسته ام
#نونا
+بله
#تا ۱۰ دقیقه دیگه جلوی در میبینمت
+چی ..نه .جونگ کوک ،جونگ کوککک
قطع کرد روم
+ایششش
رو تخت قل میخوردم و به حريف فرضیم مشت و لگد میزدم
در اتاق زده شد
-سویون ؟بیام تو ؟
+بیا
درو باز کرد و اومد داخل
+چیشده
-خب میخواستم یه چیزی بهت بگم
کنجکاو اماده شنیدن شدم
-بریم قرار ؟
+قرار؟
-اره هوا خوبه گفتم شاید بد نباشه بریم یه قدمی بزنیم
+ام..چیزه ..هوا خیلی خوبه ..(واقعا دوست دارم برم قرار با یونگی اما ..فاک بهت جونگ کوک )دوست دارم بیام اما باید با جونگ کوک برای یه کاری برم بیرون
-بیرون؟با جونگ کوک؟
+اره ..خب ..یه کاری داره
-توهم باهاش میری؟
+اره
-باشه
داشت بیرون میرفت..قشنگ معلومه عصبی و ناراحته
خاک بر سرم حالا چیکار کنم
چی بگم بهش
+یونگی
-بله
+قول میدم حتما فردا که برگشتیم سئول بریم قرار
سرتکون داد و رفت بیرون
از طرز در بستنش کاملا واضح بود چقدر عصبی و ناراحته
ایشش ..
لباسامو پوشیدم و آرایش و ملایمی کردم
وسایل مورد نیازمو توی کیف دستی کوچیکم گذاشتم و رفتم
جونگ کوک توی ماشین منتظر بود
درو باز کردم و توی ماشین نشستم
# ۱۵ دقیقه شد
+جونگ کوک بیخیال ..حوصله ندارم بیا زودتر بریم و برگردیم
چیزی نگفت و حرکت کرد
........
#چیزی شده نونا ؟
+نه
#از موقعی که حرکت کردیم ناراحت به بیرون زل زدی
+یکم خسته ام ..
#اگر خواستی حرف بزنی من همیشه دوتا گوش آزاد برات دارم
بهش لبخند زدم و دوباره به به پنجره خیره شدم
.....
بعد از اینکه به بیمارستان رسیدیم لباس مخصوص پوشیدم
روی تخت دستگاه خوابیدم
تقریبا نیم ساعت طول کشید
لباسامو عوض کردم و بعد گرفتن جواب جونگ کوک گفت که میخواد برای مینا هدیه بخره و نظر منم لازم داشت
مغازه هارو دونه دونه نگاه میکردیم
+دقیقا چی میخوای براش بخری؟
#مینا چی دوست داره؟
+هوممم..فهمیدم گیره مو یه عاشق گیره های رنگی و پر زرق و برقه
#اوو نونا خوب شد با خودم اوردمت ..ببین این مغازه انگار چیزای خوبی داره
+اره بریم داخل
داخل رفتیم و بعد نگاه کردن همه گیره مو ها بالاخره جونگ ۳ تا انتخاب کرد و خرید
داشتم فکر میکردم که برای یونگی چیزی بخرم
اما نمیدونستم چی دوست داره
+جونگ کوک
#هوم؟
+میخوام برای ...بابام یه چیزی بخرم میتونی کمکم کنی؟
#خب بابای توعه خودت بهتر میدونی
+خب ..ام ..اها یونگی چی دوست داره ؟ خودت میدونی که بابام و یونگی دقیقا شبیه همن ..یونگی چی دوست داره؟
#درسته اونا کاملا شبیه به همن ..وایسا فکر کنم هیونگ چی دوست داره ...ست نوشیدنی
اوکی گفتم و دنبال مغازه ای گشتم که ست نوشیدنی داشته باشه
کل پاساژ گشتیم و فقط یک مغازه پیدا کردیم
از بین ست ها یک ست خیلی چشممو گرفته بود ست نوشیدنی مشکی ..مغازه دار برام کادوش کرد و بعد از حساب کردن بیرون اومدیم
+حتما یونگی یعنی بابام خیلی خوشش میاد
#اره عاشقش میشه
+بریم خونه دیگه ؟ واقعا خسته ام
#منم همینطور بریم
....
خسته به خونه برگشتیم
شام خوردیم و به اتاق برگشتم
پیامی روی گوشیم اومد
از طرف (رامن)بود
-(بیا ساحل )
لحنش یکم عجیب بود اما قراره برم از دلش دربیارم
کادومو با خوشحالی برداشتم و کاپشنمو پوشیدم
آرایش کردم و به ساحل رفتم
ایستاده بود و به دریا نگاه می کرد
کادو رو پشتم قایم کردم و جلو رفتم
+چیکار میکنی
-به دریا نگاه میکنم
+خیلی قشنگه مگه نه؟
-اره
+یونگی-سویون
+تو اول بگو
-باشه ..سویون تو ..با جونگ کوک قرار میزاری؟
+چی ؟!
-با جونگ کوک قرار میزاری؟
+چی !..خوبی؟؟مستی؟یونگی من با تو توی رابطه ام
-ولی انگار با جونگ کوک توی رابطه ای
+یونگی چرا همچین چیز مسخره ای میگی؟
-مطمعنم که یه سیب زمینی خریدن ۲ ساعت طول نمیکشه که دیشب شما دقیقا ۲ ساعت ۳۵ دقیقه سیب زمینی خریدنتون طول کشید و امروز کیمچی لقمه میگیرید میزارید توی دهن همدیگه و با همدیگه ۵ ساعت و ۴۲ دقیقه بیرون بودید
+یونگی جونگ کوک دوست بچگیه منه مثل برادر کوچیکم میمونه
-اما من اینطور فکر نمیکنم
YOU ARE READING
peace within you
Fanfiction17.sept.2022 آرامشی که مدت ها گم کرده بودم رو پیدا کردم جایی که ،هیچکس فکر نمیکرد باشه ؛ درست در وجود تو .. writer:Rose