"Escape"

88 9 0
                                    

+اهه باید چیکار کنیم
لباسامو توی کیف گذاشت وبهم کمک کرد روی ویلچر بشینم
پتویی روی پام انداخت و پلیور بافت تنم کرد
در اتاق و باز کرد و از خالی بودن راهرو مطمعن شد
چرخ دستی رو حل داد .سمت آسانسور رفتیم
.....
وارد پارکینگ شدیم
در ماشین و باز کرد و کمک کرد سوار شم
کمر بندمو بست و خودشم سوار شد
ماشین و روشن کرد و راه افتاد
توی راه به هوسوک زنگ زد و از رفتنمون باخبرش کرد
.....
اثر مسکن ها داشت از بین میرفت که خداروشکر به موقع رسیدیم
،هوسوک و تهیونگ جلوی در ایستاده بودن
یونگی پیاده شد و در و باز کرد
از پهلوم گرفت و آروم راه رفتم
٪خوش اومدی سویون
*یا سویون بعد عملم هنوزخوشگلی
+واقعا؟هنوز خودمو تو اینه ندیدم 
تهیونگ هم کمک کرد و توی یکی از اتاقای طبقه ی بالای خونه بردنم
روی تخت دراز کشیدم و هوسوک سرم رو وصل کرد
٪هردفعه که میبینمت باید یه سرم برات وصل کنم ؟
+دفعه بعدی میریم بار نوشیدنی مهمون من قول میدم
٪پس زودتر خوب شو تا به قولت عمل کنی
لبخندی بهش زدم
*یونگی ..شنیدی که داره میاد ؟
-اره بهم زنگ زد 
با شنیدن گفت و گوشون یکم کنجکاو شدم
-پدرم داره میاد اینجا مشکلی نداری؟
+خونه ی خودتونه به من چه  (اره خودشه بهترین موقعیت برای فرار، واقعا مین یونگی فکر کردی باتو ،تویه خونه میمونم )
-همم خب پس ..میخوای کمکت کنم لباسات و عوض کنی ؟
*هیونگ بیا ما بریم بیرون
+(چه پرو شده ) فعلا با همین لباسای بیمارستان راحتم سرم که تموم شد خودم عوض میکنم
-چیزی میخوای برات بیارم ؟
+نه میخوام بخوابم خیلی خسته شدم
-آها باشه اگر چیزی خواستی بگو
چشمامو بستم و پتو رو بالاتر کشیدم
چراغو خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت
بلافصه بعد بستن در چراغ کوچیک روی میزو روشن کردم
سِرمو برداشتم و آروم آروم سمت بالکن رفتم
فاصلش تا زمین یکم زیاد بود
ملافه روی تخت و برداشتم به نرده گره زدم
+اوکی خوبه
توی بالکن بودم که یه ماشین وارد حیاط شد
احتمالا داییه
پشت پرده قایم شدم و به در ماشین خیره شدم
در باز شد و جناب مین با ابهت همیشگیش پیاده شد
بارون نم نم میومد و بادیگاردش چتر سیاهی بالای سرش گرفت تا دم در همراهش رفت
+اوو پدر شوهرم چه گنگه..یاا چی سویون خل شدی شوهر چیه خاک توسرم اهه احتمالا اثر مسکناس خاک توسرم ایش
  وقتی مطمعن شدم رفتن
سوزن رو از دستم بیرون کشیدم و پامو اونور نرده ها گذاشتم
طنابی که درست کرده بودم و گرفتمو آروم آروم پایین رفتم
به ته طناب که رسیدم از زمین هنوز یکم فاصله داشتم
مجبور بودم بپرم
طنابو ول کردم و افتادم
درد بخیه ها تک تک سلول هامو گرفت
دستمو جلوی دهنم گرفتم تا صدای نالم شنیده نشه
بلند شدمو آروم آروم دوییدم
باید از در پشتی حیاط خارج میشدم اونجا نگهبانی نبود ..
بعد گذشت سخت از نگهبان هایی که گشت می‌زدن بالاخره تونستم برم بیرون
تا جایی که تونستم سرعتم تند کردم و دوییدم تا حسابی دور بشم
از دید تهیونگ =
برای سویون غذا بردم
در زدم ولی کسی جواب نداد
*دارم میام داخل
گفتم و درو آروم باز کردم
چراغ و روشن کردم که بهتر ببینم
تخت خالی بود و در بالکن باز که اصلا نشونه ی خوبی نیست
پله هارو دوتا دوتا طی کردم و وقتی به پذیرایی رسیدم سرعتمو کم کردم
جوری که ضایع نکنم پیش یونگی رفتم و قضیه رو در گوشش گفتم
از دید یونگی =
وقتی تهیونگ گفت چیشده رنگم سفید شد و چشمام گرد شد
-من باید برم یه کار فوری پیش اومده
پ.ی:اتفاقی افتاده ؟
-نه زود برمیگردم ،بریم تهیونگ
از در عمارت بیرون رفتیم
-خیلی دور نمیتونه رفته باشه به افراد بگو جنگل و بگردن
*اوکی
- پس واسه همین اینقد اروم شده بود ..
سوار ماشین شدمو با سرعت حرکت کردم
از دید سویون =
دیگه توان دوییدن نداشتم دستمو به یه درخت گرفتم و با مشت به سینم زدم ..هم خفگی هم درد بخیه ها دست به دست داده بودن که منو بکشن
+اهه دارم خفه میشم
دستمو روی لباسم کشیدم که خیس شد و خبر از خونریزی زخمم میداد 
روی پاهام نشستم ،همه جا تاریک بود
+اخه جا قحط بود اومده خارج از شهر کنار یه جنگل خونه گرفته
مغزش معیوبه
نوری روی صورتم افتاد
شتت پیدام کردن
با دیدن نور ماشین خودمو جمع و جور کردم و دوباره شروع به دوییدن کردم
نوری که مطعلق به ماشین بود از جلو به سمتم اومد و عقب عقب رفتم ،اما پشت سرم ، همینطور چپ و راستم در همین وضعیت بود
از تمامی جهات محاصرم کرده بودن
در ماشین پشت سرم با شتاب باز شد
برگشتم و دوباره فاک
-میخوای بری کدوم جهنم دره ای

peace within you Where stories live. Discover now