"what will happen after black?"

101 8 1
                                    

+چی ..یونگی چی میگی
-دوستت ..دارم
پنجرو بستم و پردرو کشیدم
همون لحظه در باز شد و بین چهارچوب در قرار گرفت
¥مهمون های من چط..س..سویون
-عا سویون..رفت داشتی میومدی ندیدیش؟
¥نگهبانااا
ویو سویون:
-دوستت..دارم
پنجرو روم و بست و پرده کشیده شد
خشکم زد ..الان باید چیکار میکردم ..بهش گوش میدادم و میرفتم و با هوسوک برمیگشتم ؟ یا برمیگشتم داخل خونه و با اتفاقایی که قرار بود برامون بیوفته کنار میومدم ؟
با فریادی که بی شک مطعلق به جونگ سو بود از افکارم پرت شدم بیرون و گزینه ۱ رو انتخاب کردم
برمیگردم و برای نجاتت خودمو میرسونم.. قول میدم
...
از پشت درخت ها آروم خودمو به نرده های کوتاه پشت حیاط رسوندم
ازشون رفتم بالا و پریدم اونور
با تمام سرعتی که میتونستم شروع به دوییدن کردم
هی کوچولو قوی باش ..تو که نمیخوای بدون دیدن بابات بری؟
ویو یونگی:
لرزش صداش و صورت رنگ پریده اش باعث پوزخند زدنم شد
بهترین صحنه برای فیلم گرفتن
با به یاد آوردن چیزی آهی کشیدم
-راستی ..
زبونمو روی دیواره دهنم کشیدم و گردنم و کج کردم
-دستات ، فکر نمیکنم درست باشه بعد از لمس کردن اموال مین یونگی سرجاشون بمونن؟ مگه نه؟
سمتم اومد و یقه ی پیراهنمو گرفت و کشید
¥مین یونگی جلوی اموالت که مطعلق به منه تیکه تیکه ات میکنم
-اهه نظرت چیه تمومش کنیم ؟ باید برای امشب انرژی داشته باشم میخوام یه شب رمانتیک برای سویون بسازم تو که دوست نداری انرژیم کم بشه و سویون ناراضی بزارم؟
مشتی توی سرم صورتم زد
خون کنار لبم و پاک کردم و پوزخند زدم
خودشه اینطوری زمان بیشتری برای سویون میخرم
ویو سویون:
تقریبا ۲۰ دقیقه شده بود که وسط اون جاده تاریک میدوییدم
+پس این دکه لعنتی کجاست
دود توجهمو جلب کرد
+از دود کشه؟ پیداش کردمم
ذوق زده شدم و تند تر دوییدم ولی پام به یه سنگ که به خاطر تاریکی ندیده بودمش گیر کردو افتادم زمین
+اخخ ..کوچولو دردت اومد ؟؟ ببخشید
پام پیچ خورده بود
بلند شدم و همین که روش ایستادم از درد جیغی کشیدم
+باید ادامه بدیم ..به یونگی فکر کن سویون ..
لنگون لنگون ادامه دادم و بعد چند دقیقه به دکه رسیدم
درو هل دادم و رفتم داخل
خالی بود و فقط صاحبش اونجا حضور داشت
+سلام .. میشه یه لحظه موبایلتون رو بگیرم
ناشناس- سلام خانم ،بله ..بفرمایید
+ممنون
گوشیو ازش گرفتم
فاکک یادم رفته بود شمارشو بلد نیستم
حالا چیکار کنم ..شماره مطبش
شماره مطبشو زدم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم
ناشناس*مطب دکتر جانگ هوسوک بفرمائید
+سلام من پارک سویونم هوسوک مطبه؟
ناشناس*اوه خانم پارک ..بله هستن
+میشه گوشیو بهش بدید
ناشناس*الان صداشون میکنم
منتظر به درو دیوار خیره شدم
٪الو سویونا
+اوپا
٪چرا به گوشیم زنگ نزدی؟
+اوپا به کمکت احتیاج داریم
٪دارید؟
براش همچیزو تند تند گفتم
٪سویون نگران نباش همونجا بمون من خودمو میرسونم
+هوسوکا به بابام زنگ بزن ..اون الان کره اس
٪باشه سویون توی دکه بمون تا برسیم
گوشیو قطع کردم و به مغازه دار دادم
چطور ..چطور میتونم منتظر بشینم
یونگی ..سالم بمون ..
ویو یونگی:
یقشو گرفتم و به دیوار پشت سرش کبوندمش
مشت محکمی توصوزتش زدم
ولش کردم که روی زمین افتاد
خون جمع شده توی دهنشو تف کرد و شروع به خندیدن کرد
-به جای خواب باید با توی روانی سر و کله بزنم
اسلحشو دراورد و سمتم گرفت
¥اه مین یونگی ..منو دست کم گرفتی
بلند شد و روبه رو ایستاد
مردمک چشمام کاملا ریلکس و خارج از ذره ای ترس بود
پوزخند زدم و دستمو توی جیب هام گذاشتم
آروم آروم به سمتش قدم برداشتم که لوله تفنگ درست روی پیشونیم قرار گرفت
-شلیک کن ..یالا
چشمامو بستمو دستامو از هم باز کردم
-بدو اماده ام
-بزننن
خندیدم و تفنگ رو از دستش گرفتم
-همینجا بشین تا بند بیارم
سمت در رفتم که با افتادن وزن غیر منتظره ای روم تعادلم بهم خورد و افتادم.
با جونگ سو درگیر شدم و اما کاملا اسلحه ی غلاف نشده توی دستمو فراموش کرده بودم و
در آخر صدای بلند دو شلیک بود که توی فضای خونه پخش شد .
ویو سویون :
۱ ساعت گذشته بود و تاک تیک ساعت با حالت عذاب اوری تو گوشم پلی میشد
با صدای مغازه دار به خودم اومدم
ناشناس*خانم ،اینو بخورید نگران بنظر می‌رسید
به لیوان آب و بعد به چهرش نگاه کردم
لیوان و گرفتم با خم کردن سرم تشکر کردم
یکم از آب خوردم
حتی اون یه قلوپم از گلوم پایین نمی‌رفت
ناشناس*لبتون ..پاره شده انگار ،میخواید بهتون یخ بدم؟
انگشتمو روی زخم کشیدم
یادم رفته بود دست جونگ سو مثل بتن سفته ..
+نه ممنون
بالاخره در مغازه باز شد و زنگوله ای که از سقف آویزون بود به صدا دراومد
باورم نمیشه ..چیزی که دارم میبینم واقعیه ؟؟
+ج..جیمین
♤سویون
جیمین دویید و خواهرش رو دراغوش کشید
اشکهای هردوشون بی وقفه جاری میشدن
♤ببخشید ..ببخشید که باز تنهات گذاشتم ..فکر کردم از دستت دادم
+تو ..خیلی یه دنده ای ..چرا بهم پیام ندادی
♤ببخشید
موهای خواهرش رو بوسید و بالاخره بغل سفت و سختشون تمام شد
+باید زودتر بریم یونگی ..یونگی درخطره
♤نگران نباش با افرادمون اومدیم
امشب اون جونگ سو ی عوضی رو با دست های خودم تیکه تیکه میکنم
دست خواهرش رو گرفت و باهم از مغازه بیرون رفتن
هوسوک و پدرش منتظر ایستاده بودن
€سویون
+باباا
سمتش رفتم
با دیدن گریه های مرواریدیم بغلم کرد و دستشو روی سرم کشید
آروم تر شدم
٪یونا
+ اوپا
از بغل بابا بیرون اومدم و اشکامو پاک کردم
€خوبی؟ چیزیت نشده؟؟
+بابا من خوبم ..یونگی
€چونگ سو رو میکشم و با خونش شراب می‌سازم
٪سویون پات
به پام نگاه کردم
کبود و ملتهب شده بود
اینقدر استرس داشتم دردشو حس نکرده بودم
اهی کشیدم
♤بشین توی ماشین خیلی اوضاعش خرابه
+چیزی نیست فعلا یونگی مهم تره بیاید زودتر بریم
میخواستم بیرون برم که تعادلم بهم خورد و داشتم میوفتادم که هوسوک از پهلو گرفتم
+م..منون
٪آروم..راه برو
سرتکون دادم و از دکه خارج شدم
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
....
بعد چند دقیقه ماشین ایستاد
درو باز کردم و با عجله پیاده شدم
سمت کلبه بزرگ رفتم که دستم کشیده شد
♤سویون تو بشین تو ماشین
+نه اوپا باید برم پیش یونگی
٪سویون خطرناکه
€سویونا ما با افراد میریم داخل
+بابا
€نگران نباش
٪بیا سویون
دستمو کشید و برگردوندم توی ماشین
درو بست
با نگرانی به در کلبه قدیمی خیره شدم
ویو هوسوک :
اسلحمو برداشتم و با افراد و جیمین داخل رفتیم
محتاطانه حرکت میکردیم با دقت همه جا رو چک میکردیم
به یه اتاق رسیدیم که درش نیمه باز بود
علامت دادم که میرم داخل
آروم درو هل دادم که باز شد و با حالت دفاعی توی چهارچوب قرار گرفتم
با دیدن صحنه روبه روم اسلحه رو انداختم و بقیه رو صدا زدم
٪پیداش کردمم
دوییدم سمت یونگی و روی زانو هام نشستم
٪هیونگ صدامو میشنوی؟ هیونگ
-هو..سوک
٪هیونگ زخمی شدی
تیر به کتفش خورده بود و خون زیادی از دست داده بود
-سویون ..کجا..ست
٪بیرونه نگران نباش
♤یونگی
-توهم ..ا..اومدی..دونسنگ ..لجباز
٪تیر خورده باید ببریمش بیمارستان
♤جونگ سو؟!
٪نیست
-فرار ..کرد ..اما تیر ..تیر خورده
♤خیلی دور نرفته میرم دنبالش ..هیونگ ،زنده بمون
رو به یونگی گفت و رفت
با کمک افراد کولش کردم و بیرون رفتیم
ویو سویون:
مضطرب بودم
نکنه اتفاقی افتاده ؟
همون موقع بود که جیمین بیرون اومد
€چیشد ؟؟
♤یونگی تیر خورده ..جونگ سو هم فرار کرده اما تیر خورده ..میرم دنبالش بگردم
جیمین نگاهی بهم کرد و چیزی گفت.
لب خونی کردم
♤(برمیگردم)
در ماشین و باز کردم و دوییدم سمتشون
با دیدن یونگی درحالی که هوسوک کولش کرده
چشمام دوباره خیس شد و سرعتم بیشتر شد
+یونگیی
٪سویون ندو
+یونگی چش شده ؟؟ چرا ..چرا بیهوشه
-اوه..سوپرمن ..(سرفه)
+یونگیا..هقق..صحبت نکن..
چنتا سرفه کرد و لبخند زد و چشماش بسته شد
+ی..یونگی ..یونگییی ..نخوابب چشماتو باز کن نخواب..هقق ..نباید بخوابی
بازوهام گرفته شد و بین بازو های پدر قفل شدم
گریه های بلندی میکردم و سعی می‌کردم خودمو آزاد کنم
+ولم کنین...یونگیی ..ولم کنیدد
هوسوک توی ماشین خوابوندش و خودشم سوار شد
ماشین حرکت کرد و کم کم دور شد
+ن..ن..نه نه نه
€سویون اروم باش تو آسیب دیدی
زانوهام شل شد و بابا بین بازوهاش گرفتم و بغلم کرد و نگهم داشت
+اهه ..بابا ..اون ..اون ...
نفسم هر ثانیه تنگ تر شدو در آخر چیزی که دیدم سیاهی بود ..

peace within you Where stories live. Discover now