"oh yeh?"

93 8 0
                                    

+مینا .. یعنیی من دارم خاله میشم ؟؟؟
پریدم و بغلش کردم
+ببخشید ببخشید ..وایی خیلی خوشحال شدم
£اونی ..من میترسم
+به جونگ کوک گفتی ؟
£نه
+این خیلی خبر خوبیه باید زودتر بهش بگی
£میترسم
+چرا ترس
£اگر بچه رو نخواد چی
+مطمعنن میخواد ..بعدم شما متاهلید یه روزی باید بچه دار میشدین ..زنگ بزن بهش بگو بیاد خونه
£ا..الان؟
+اوهوم
£باشه
گوشیشو دراورد و بهش زنگ زد
..
+پاشو
£چرا
+باید یه سرو سامونی به قیافت بدیم
دستشو گرفتم و بردمش توی اتاق
نشوندمش روی صندلی و موهاشو باز کردم
سشوار و براشتم حالتشون دادم
آرایشش کردم
کمدشو باز کردم و یه لباس مناسب بیرون کشیدم
+بیا اینو بپوش
لباسو ازم گرفت و پوشیدش
£چطور شد ؟
+ااا..عالی شدیی
£من هنوزم استرس دارم
+نداشته باش ..منم دیگه میرم الاناست که برسه
بغلش کرد و شکمشو بوسیدم
+مامانتو اذیت نکنیا
خندید و تا دم در بدرقم کرد
+خدافظ
£ممنون اونی
براش دست تکون دادم و سوار ماشین شدم
+یادم رفت بپرسم چند وقتشه ..حالا بعدا میپرسم فعلا دارم از گشنگی میمیرم
خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم برم خونه و سفارش بدم
....
غذارو گرفتم و درو بستم
نشستم روی کاناپه و مشغول خوردن شدم
به ساعت نگاه کردم
+چه زود شب شد
خمیازه کشیدم
+خوابم میاد
رفتم توی اتاق و دراز کشیدم رو تخت
اینقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
....
دنگگگ..دنگگگگ دنگگگ(صدای زنگ در )
+ایشش این دیگه کیه ..ساعت ۱۰ شبه
بلند شدم و بی حال رفتم درو باز کردم
+یونگی
-فکر کردم خونه نیستی
+خواب بودم ..بیا تو
کنار رفتم و اومد داخل ،درو بستم
قیافه خودمو تو اینه دیدم
شبیه جن زده ها شدم
+بشین الان میام
رفتم توی حموم و موهامو مرتب کردم و دست و صورتمو شستم
+چیزی میخوری
-نه
خمیازه ی بلندی کشیدم و رفتم نشستم
-خوابت میاد؟
+نه هنوز ویندوزم نیومده بالا
-بهتره عوضش کنی قدیمیه
+تو..(خمیازه)فکرش هستم ..
یاد مینا افتادم
+یونگییی
-چته
+مینا ..مینا
-حاملس
+اره..وایسا تو از کجا میدونستی
گوشیشو بهم داد
توی گروهشون جونگ کوک با کلی ذوق به همه گفته بود
+اخی ..به مینا گفتم خوشحال..این چیه
پیاماشونو خوندم ..البته ناخواسته
تهیونگ عکس چنتا دخترو فرستاده بود که تو استخر بودن
و جواب یونگی به عکسه ..اوه یه؟؟!
+اوه یه؟؟
چشماش گرد شد
-چی میگی
گوشیو جلوش گرفتم و پیامو نشون دادم
-نه برای..
+یونگی اوه یهه ؟؟
-بابا سویون اون
+یاا دخترای اینطوری  دوست داری ؟ خب برو با همونا
گوشیو انداختم تو بغلش و رفتم تو اتاق
متوجه قدم هاش پشت سرم شدم
رویی لباس خوابمو دراوردم
پتو رو کنار زدم و مشغول مرتب کردن جام شدم
+اوه یه ..ها ها
-سویون برای پیام تهیونگ نفرستاده بودم
+پس برای چی بود یونگی ؟ زیر عکسه نوشتی اوه یه
-ببین ..بالاتر جونگ کوک گفته بود به خاطر پدر شدنش میخواد نوشیدنی مهمونمون کنه
+باشه مهم نیست شب بخیر
دراز کشیدم
لای چشمامو یکم باز کردم و نگاش کردم
مشغول باز کردن دکمه های لباسش بود
پیرهنشو انداخت روی کاناپه و دستش سمت کمربندش رفت
میخواست شلوارشو دربیاره که چشمامو بستم و محکم بهم فشار دادم
چند ثانیه بعد کنارم دراز کشید و گرمای بدنشو دورم حس کردم
خب ..چه راه خوبی برای آشتی کردن ..
توی جام چرخیدم
صورتمون مقابل هم قرار گرفته بود
لباشو روی لبم گذاشت و با لمس کوتاه لبام ازم جدا شد
دستمو روی سرش گذاشتم و موهاشو به بازی گرفتم
-میدونی که من تورو با هیچ کس عوض نمیکنم؟
+باشه ..میبیخشمت
لبامو روی لبای نیمه بازش گذاشتم و آروم حرکتشون دادم
روم خیمه زد و کام هاشو عمیقتر کرد و..
صبح ...
نور آفتاب داشت کورم میکرد
دستمو جلوی صورتم گرفتم و چشمامو باز کردم
بدن به رهنم توی آغوشش گم شده بود
آروم از بغلش بیرون اومدم و بعد پوشیدن لباسم که روی زمین افتاده بود سمت حموم رفتم
..
لباسامو پوشیدم
از حموم اومدم بیرون
روی تخت نشسته بود و خمیازه می‌کشید
+صبح به خیر گربه کوچولو
گونشو بوسیدم و روی تخت نشستم
-این صبح بخیرت داره وادارم میکنه دوباره بخوابم
+لوس نشو دیگه ..ساعت چنده
گوشیمو از روی پاتختی برداشتم
+چی ..ساعت ۵ عصره
-خب شام چی بخوریم
از شوخیش خندم گرفت 
+عا داشت یادم میرفت من باید برم شرکت
-الان ؟ دیر نیست ؟
+یه جلسه انلاین دارم
-همینجا برو
+پرونده ها شرکتن منشی هم تا الان رفته نمیتونه برام بفرستتش
-دوش میگیرم میرسونمت
+باشه میرم یه چیزی برای خوردن اماده کنم
از اتاق بیرون اومدم و رفتم داخل آشپزخونه..
شرکت ...
لب‌تاپ و بستم و هندزفری هامو از توی گوشم دراوردم
+با موفقیت انجام شدم
جمع جور کردم و بعد برداشتن وسایلام از شرکت بیرون اومدم
سوار ماشینم شدم
+برم خونه یونگی ؟دلم یه غذای خوب میخواد
کمربندمو بستم و حرکت کردم
....
ویسکی که توی راه خریده بود رو برداشت و زنگ زد
*سویون نونا
+چطوری ته ته
*نمیدونی چقدر حوصلم سر رفته بود بیا تو
داخل رفت و درو بست
+یونگی نیومده ؟
*نه جلسه است
+ویسکی خریدم ..میخوای گیم بزنیم ؟
*تا بشینی دوتا لیوان میارم
خندید و توی پذیرایی رفت
تهیونگ با دوتا لیوان و یه سطل یخ برگشت
دستگاه و روشن کرد یکی از دسته ها رو بهش داد
لیوان ویسکی رو از تهیونگ گرفت و یکم ازش رو چشید
+اه سوختم ..ولی لعنتی خوب چیزیه
*اوهوم ..شروع کنیم ؟
+برو که رفتیم
۱ ساعت بعد ...
یکم مست شده بود اما جوری نبود که نتونه خودشو کنترل کنه
یونگی بعد از انجام کاراش به خونه برگشت
*فکرکنم هیونگ اومد ..هیونگگ بیا تو پذیرایییی
یونگی با کیف تو دستش وارد پذیرایی شد
-سویون
+چطوری پیشی
-میخواستم بعد عوض کردن لباسم بیام پیشت
+هوس یه غذای خوشمزه کرده بودم اومدم اینجا
گونه ی سویون و بوسید
چشمش به ویسکی و لیوانای روی میز خورد
-مستید ؟
+یه کوچولو
-میرم غذا درست کنم
+یسس
چند دقیقه بعد ..
یونگی صدامون کرد که غذا حاضره
میزو چیدیم و نشستیم
+ممنون برای غذا
٪من برگشتم
+اوه اوپا
٪سویون توهم هستی
+اوهوم بیا هنوز شروع نکردیم
٪بعد از یه روز پر از مریض به دست پخت مین یونگی احتیاج دارم
خندیدم و شروع کردم به خوردن
*از جونگ کوکی خبر دارید؟
+پیش میناست،مینا امروز عکسشو فرستاد برای خودش کدبانویی شده برا خودش
گوشیمو دراوردم و عکسو بهشون نشون دادم
(عکس از جونگ کوک که ظرف میشوره)
همشون خندیدن
....
بعد از غذا ظرفا رو جمع کردیم و یونگی گفت که خودش میشورتشون
ته و هوسوک توی پذیرایی بودن
آروم آروم وارد آشپزخونه شدم و از پشت یونگیو بغل کردم
-چیشده
+دلم خواست بغلت کنم
سرمو روی کمرش گذاشتم و چشمامو بستم
-خوابت میاد ؟
+یه کوچولو
-بریم بخوابیم ؟
+بقیه چی
-اوناهم دیگه کم کم میخوابن
+باشه پس بریم
شیر آبو بست و ازش جدا شدم
دستاشو خشک کرد
داشتم از آشپزخونه بیرون میرفتم که براید استایل بغلم کرد
دستامو دور گردنش حلقه کردم که نیوفتم
+چیکار میکنی
-دلم خواست بغلت کنم
خندیدم
از آشپزخونه بیرون رفتیم
از پله ها بالا می رفتیم که برای هوسوک و تهیونگ دست تکون دادم
+بچه ها شب بخیر
*شب بخیر نونا
٪شب بخیر
وارد اتاق شدیم و آروم روی تخت گذاشتم
پتو رو روم کشید و بعد در آوردن لباسش خودشم کنارم دراز کشید
-میخوای بخوابی؟
+خیلی خسته ام
-باشه امروز می‌گذرم
مشت آرومی به سینش زدم
بغلم کرد و چشماشو بست
+یونگی
-هوم؟
+بیا هیچ وقت این بغل و از هم دریغ نکنیم
-اصلا بهش فکرم نمیکنم
پیشونیشو بوسیدم و با استشمام کردن عطرش خوابیدم ..

peace within you Where stories live. Discover now